صندلی داغD:

احتمالا خیلیاتون خسته شدین چون چند نفر دیگم صندلی داغ گذاشته بودن این روزا :)

ولی خب خیلی حسش بود...خیلی خیلی!!

و به نفعمه که این چالشو قبل زیاد شدن دنبال کننده هام برم:/

خب دیگه همین..

هرچی میخواین بپرسین"-"\

 

 

  • Baby Blue

کیدو یچیزی ازتون میخواد!

خب خب خب

عام..این یجور چالشیه که من و دوستام یمدته قبل سال جدید انجامش میدیم...

  • Baby Blue

Lonely moon

ساخت کد موزیک

حس میکنم ماه خیلی تنهاست...

شاید چون هرشب هس...شاید چون نزدیکه...

همیشه وقتی ستاره ها رو میبینیم ذوق میکنیم؛ ستاره هایی که دورن و همیشه نیستن...

نمیدونم..

شاید ماهم باید یمدت بره..

بره اون دور دورا...

یمدت نباشه

شاید اون موقع دوست داشته شد:)

دلم میخواد برم ماهو از آسمون بدزدم بیارم خونه قایمش کنم!

میخوام از نیمه تاریکش مراقبت کنم...همون نیمه ای که هیچکس ندیده...مطمئنم اونجا زخمای زیادی هس که نیاز به مداوا شدن دارن:')

من کلی چسب زخم دارم...فکر کنم زخمای ماه عمیق تر از این حرفا باشن...احتمالا بخیه لازم دارن...ولی خب من از بخیه میترسم..بخیه زدنم بلد نیستم..پس فقط دعا میکنم که اون چسب زخمای کوچولو بتونن کاری از پیش ببرن ؛)

 

+ عکسو وقتی با فاطمه میرفتیم مدرسه گرفتم="))

+ آهنگه گویا مشکل پیدا کرده باز نمیکنه...و متاسفانه نمیدونم چرا نتونستم پاکش کنم! خلاصه درگیرش نشین×-×

  • Baby Blue

یه خاطره خیلی دور...

بابام تعریف میکرد...

دانش آموز بودنی مجبور بوده اول برا خونه نون بخره بعد پیاده بره مدرسه...دقیق یادم نیس چرا پیاده میرفته...یا ماشین نبوده یا پول نداشته(و مامان بزرگ و بابابزرگمم چون عشایرن تو شهر زندگی نمیکردن بخاطر همین بابا تنهایی اومده بود شهر و خونه یکی از اقوام زندگی میکرده)

داشتم میگفتم..چون پیاده میرفته همیشه دیرش میشده و مدرسه راهش نمیدادن:)

یه سال بخاطر همین موضوع رد شد:')

  • Baby Blue

یک مطلب علمی...زمان!!

عا اون اولا که این وبو زدم فکر میکردم که قراره یه وب پر از مطالب علمی و خفن ناک بشه..ولی نمیدونم چرا رفت تو یه فاز دیگه:/ هرچند اونم بد نبود...

الان میخوام یکم از زمان بگم که فکر کنم جالب شه*-*

 

خب...سوال اینه..زمان چیه؟ چرا رو به جلوئه؟ اصلا وجود داره؟

  • Baby Blue

وقتی همه برگ های درخت ریختن:)

یه شعری بود...

سال ها پیش خونده بودمش..تو کتاب درسیمون بود..شایدم تو تکمیلی های تیزهوشان...دقیق یادم نمیاد...

بعد قضیه اش این بود که یه پسر کوچولویی مامانش بدجور مریض میشه و دکترا میگن که فقط تا چندماه زنده اس...

پاییزم بوده...

پسرکوچولو از یکی میپرسه که مامانم تا کی زنده اس؟

و اون شخص چون نتونست به پسره بگه که فقط یکی دوماه،

برمیگرده به برگای درختای حیاط اشاره میکنه و میگه:" وقتی همه این برگا ریختن!" :)

  • Baby Blue

از نویسندگان ناشناس

دو روز مانده به پایان جهان، تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است. تقویمش پر شده بود و فقط دو روز خط نخورده باقی مانده بود. پریشان شد و آشفته و عصبانی، نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از او بگیرد.

داد زد و بد وبیراه گفت؛ خدا سکوت کرد. آسمان و زمین را به هم ریخت؛ خدا سکوت کرد. به پر و پای فرشته و انسان پیچید؛ خدا سکوت کرد. کفر گفت و سجاده دور انداخت؛ خدا سکوت کرد. دلش گرفت و گریست و به سجاده افتاد؛ خدا سکوتش را شکست و گفت:" ای انسان! اما یک روز دیگر باقیست. بیت و حداقل این یک روز را زندگی کن."

انسان لا به لای هق هقش گفت:" اما با یک روز؟! با یک روز چه کار میتوان کرد؟!"

خدا گفت:" آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند، گویی هزار سال زیسته است..و آن کس که امروزش را در نمی یابد، هزارسال هم به کار نمی آید."

آن گاه خداوند سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت:" حالا برو زندگی کن.."

انسان مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد...زندگی ای که در گودی دستانش میدرخشید...انسان میترسید...میترسید حرکت کند...میترسید راه برود...میترسید زندگی از لای انگشتانش بریزد...

  • Baby Blue

!NO FIGHTING

!!!...No fucking fighting

نمیدونم بخندم یا چی...

فقط صدای شکسته شدن شیشه ها اون پشت...

  • Baby Blue

به ستارگانی که گوش میدهند..!

تمام رویاهایم را جمع میکنم...

و در سیاهی شب به سمت آسمان پرتاب میکنم...

میفرستمشان تا بروند پیش ستاره ها...

و وقت ملاقاتی برایمان تعیین کنند!

 

من منتظر خواهم ماند...

منتظر ضیافتی با ستارگان!

 

 

 

 

 

  • Baby Blue

کاش هیچوقت یادم نمیومد..!

کنکورو ۱۴۰۰ رو دادم...

با دوستام دارم برمیگردم و حالم بدجور گرفته شده...

هیونگ و بوو دارن میگن که باورشون نمیشده این همه کنکورو آسون داده باشن...

هر لحظه که میگذره بیشتر میفهمم چی شده...

بیشتر میلرزم...

ولی بالاخره میتونم حرف بزنم:

" بچه ها...من کنکورو خراب کردم...بدجورم خراب کردم "

هیونگ و بوو تعجب میکنن:

" چطور؟ خیلی آسون بود که..چطور نتونستی جواب بدی..؟! "

گریم میگیره...

یادم میفته که باید برم خونه...

ولی تصمیم میگیرم یکاری قبلش بکنم...

تفنگو از تو کیفم درمیارم...

صدای هیونگ و بوو درمیاد که داد میزنن:

" نههههه! "

"بابا پشت میمونی...چرا انقد سختش میکنی؟ "

"بسه دیگه روانی! "

خیلی آروم میگم:

"دیگه تموم شد"

ماشه رو میکشم و بووووم!!!

  • Baby Blue

~Light Blue~

🦋••We won't be erased••🦋

Not perfect but always myself ✨


Don't rush something that you want to last forever


من انسانم...
من انسانم، همان انسان خاکی
همان کس که به تن روح خدا دارم...
مرا تا عرش اعلا راه و تا قعر فنا چاه است
اگر پرواز میخواهم
فلک ها بر من آزاد است...

نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan