چرت و زرت و پرت

نمیدونم از کجا شروع کنم.
عام، این ماه...فکر کنم اونقد که از خودم انتظار داشتم پیشرفت نکردم. البته خب تصورات همیشه خیلی ایده آل طور میشن و در عمل تقریبا ناممکن. و خب شاید من به اندازه کافی خوب عمل کرده باشم.
•فکر میکردم چون سال جدید داره از راه میرسه قراره من جدید و "بهتری" هم از راه برسه! فراموش کرده بودم که اون من رو خودم باید بسازم. خودم باید براش وقت بذارم و تکه تکه وجودشو شکل بدم. راستش فراموشم نکرده بودما! یجورایی امید الکی به خودم میدادم که یه روزی از همین روزا دیگه از زندگی یکنواخت و فلاکت بارم خسته میشم و تصمیم میگیرم که یه آدم دیگه شم!
ولی زندگی یکنواخت و فلاکت بار مثل یه سیاهچاله میمونه. هرچی بیشتر اون تو بمونی بیشتر توش غرق میشی. بعد چشمات به تاریکی عادت میکنن و بعدش؟ دیگه نمیتونی به همین آسونیا از دستش خلاص شی؛ چون هر پرتو نور (هرچند کم نورم) به اون سیاهچاله نفوذ کنه چشاتو اذیت میکنه‌. و تو اون نور رو پس میزنی چون اینجوری راحت تری.
•پلنرمو کامل انجام ندادم و از اینکه نصفه بمونه متنفرم.
•قبل سال جدید رفتم روانشناس. گفت که باید یه نوار مغزی ازم بگیرن چون حدس میزد بعضی کارام دستور غلط مغزم باشه (ینی مغزم دستور اشتباهی داده!)..هرچند گفت که فکر نمیکنه اونقد شدید باشه که از اون طریق اقدام کنیم.
و درکمال تعجب، واقعا مشکل از مغزم بود! گویا امواج مغزیم شدتشون از حالت نرمال خارج شده و خیلی چیزا تو بازه نرمالشون نیستن‌ همینطور از حرفای دکتره حدس زدم که این امواج به تازگی به هم نریختن چون ازم راجع به بچگیم میپرسید و اینکه آیا تو دوران کودکیم خیلی شلوغ و بیش فعال بودم یا نه‌.
درنهایت تصمیم بر این شد که اول چند جلسه مشاوره داشته باشم و بعدِ بهتر شدن حالم و حل شدن تقریبی مسائلی که زیاد به مغزم مربوط نمیشد، درمانم با نوروفیدبک ادامه پیدا کنه. فعلا که این ماه به مشاوره گذشت.
•حدودا یکی دو روز قبل سال جدید بوو باکس گذاشت و من اونجا نوشتم که "میخواستم با هردوتون قطع ارتباط کنم"...توضیح دیگه ای ندادم ولی منظورم از قطع ارتباط یه چیز موقتی و "یکم حالم بهتر شه برمیگردم" نبود. در هر صورت وقتی تنها باشی هر بلایی سر خودت بیاری درد و عذاب وجدانش کمتره.
•امشب آخر فروردین مصادف شده با اولین شب قدر. نمیدونم چرا، چطور، اصلا از کجا ولی فکر کنم عمیقترین آرزوی امشبم این بود که بمیرم. اصلا از ذهنم بیرون نرفت. هرکاری کردم..نشد...یه جورایی انگار خودم اومد جلو چشم خودم گفت "آرزو کن بمیریم. من دارم عذاب میکشم.."
ولی خب، دلم نمیخواد بمیرم. هرچقدم که ذهن و بدنم براش تمنا کنن.
•دیروز پس از مدت ها جواب تلفن پشتیبانم رو دادم. آزمون ها حضوری شدن و چون گوشی خودمو برنمیداشتم به بابا زنگ زده بود. وسط حرف زدن باهاش گریم گرفت. برگشت یهم گفت "فکر میکنی چی رو از دست دادی؟ چه کار مهمی قرار بود انجام بدی که ندادی؟ تو چه چیز حیاتی ای شکست خوردی؟ اصلا مگه چند سالته؟ مگه هنوز کجای راهی؟.." و بعد من بیشتر گریم گرفت چون داشت راست میگفت و من نمیتونستم با این حقیقت کنار بیام که "اشکال نداره، من خوبم"

  • Baby Blue

~Light Blue~

🦋••We won't be erased••🦋

Not perfect but always myself ✨


Don't rush something that you want to last forever


من انسانم...
من انسانم، همان انسان خاکی
همان کس که به تن روح خدا دارم...
مرا تا عرش اعلا راه و تا قعر فنا چاه است
اگر پرواز میخواهم
فلک ها بر من آزاد است...

نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan