انسان و رویا

آیا تا به حال خواسته ای که ماه باشی؟ خورشید شوی و در آسمان بدرخشی؟ یا اینکه ماهی شوی و در اعماق دریاها شنا کنی؟

اما این را بدان که اگر ماه بودی طلوع پرفروغ صبح هنگام را نمیدیدی و اگر خورشید بودی از دیدن زیبایی سکوت شب و چشمک زدن ستارگان غافل میماندی...

اکنون تو انسانی...انسانی و رویا داری. با رویاهایت هم میتوانی مهتاب باشی و در تاریکی بی سر و صدای شب بدرخشی و هم آفتاب باشی و به سرزمین زیر پایت نور بتابانی. میتوانی برخلاف بسیاری از ماهی ها در اعماق اقیانوس ها سفر کنی. 

میتوانی هروقت دلت خواست روحت را از بعد زمان و مکان خارج کنی و به پرواز درآری...

  • Baby Blue

درحال یافتن عنوان*

جالبه...

 

دیشب داشتم به این فکر میکردم که چقد خستم و له لورده شدم...

بعد فکر کردم که

هنوز مدل موهای زیادی مونده که امتحان نکردم...

هنوز مست نکردم...

هنوز موهامو آبی نکردم...

هنوز کافه بیان رو ندیدم...

هنوز قرار نذاشتیم...

هنوز با دوستام مسافرت نرفتیم...

هنوز کتابای موردعلاقمو تموم نکردم...

هنوز فیلمای موردعلاقمو ندیدم...

هنوز تتو نکردم...

هنوز اون پیرسینگ گوشو نزدم...

هنوز کام اوت نکردم...

هنوز اون ایده های اکیپو عملی نکردیم...

هنوز تا نصفه شب بیرون نبودم...

هنوز با پلی لیست موردعلاقم نرفتم تو جاده...

هنوز به اندازه کافی شجاع نشدم...

هنوز جوونم!

و هنوز...

کلی قانون هس که زیر پا نذاشتمشون:)

 

 

 

 

 

 

  • Baby Blue

Lonely moon

ساخت کد موزیک

حس میکنم ماه خیلی تنهاست...

شاید چون هرشب هس...شاید چون نزدیکه...

همیشه وقتی ستاره ها رو میبینیم ذوق میکنیم؛ ستاره هایی که دورن و همیشه نیستن...

نمیدونم..

شاید ماهم باید یمدت بره..

بره اون دور دورا...

یمدت نباشه

شاید اون موقع دوست داشته شد:)

دلم میخواد برم ماهو از آسمون بدزدم بیارم خونه قایمش کنم!

میخوام از نیمه تاریکش مراقبت کنم...همون نیمه ای که هیچکس ندیده...مطمئنم اونجا زخمای زیادی هس که نیاز به مداوا شدن دارن:')

من کلی چسب زخم دارم...فکر کنم زخمای ماه عمیق تر از این حرفا باشن...احتمالا بخیه لازم دارن...ولی خب من از بخیه میترسم..بخیه زدنم بلد نیستم..پس فقط دعا میکنم که اون چسب زخمای کوچولو بتونن کاری از پیش ببرن ؛)

 

+ عکسو وقتی با فاطمه میرفتیم مدرسه گرفتم="))

+ آهنگه گویا مشکل پیدا کرده باز نمیکنه...و متاسفانه نمیدونم چرا نتونستم پاکش کنم! خلاصه درگیرش نشین×-×

  • Baby Blue

به ستارگانی که گوش میدهند..!

تمام رویاهایم را جمع میکنم...

و در سیاهی شب به سمت آسمان پرتاب میکنم...

میفرستمشان تا بروند پیش ستاره ها...

و وقت ملاقاتی برایمان تعیین کنند!

 

من منتظر خواهم ماند...

منتظر ضیافتی با ستارگان!

 

 

 

 

 

  • Baby Blue

داستان قلب ساکتم!

همیشه با خودم میگفتم چرا همه به قلب تهمت میزنن...؟

اون که کاری نکرده...

اون فقط خونو پمپاژ میکنه..

این مغزه که درگیر حاشیه میشه...

مغزه که هورمون داره و دستور ترشح هورمون میده..

چرا؟

چرا قلب درمقابل این همه تهمت سکوت کرده؟

 

فکر کردم شاید بخاطر اینه که مغز فرمانده بدنه...

ولی این عادلانه نبود..

مغزم اون همه خرابکاری میکرد بعد تازه یدونه گیرنده درد هم نداشت!

کاری با اهمیت مغز و وظایفش ندارم...

این وسط درحق قلبم داشت ظلم میشد...!

 

تااینکه 

یه روز 

یه نامه به دست مغزم رسید...یه کاغذ که از وسط تا شده بود..

بازش کردم:

 

"دوسِت دارم!"

از طرف قلب!

 

 

 

  • Baby Blue

چی میشد اگه...؟

یچیزی هس که هروقت بهش فکر میکنم ناراحت میشم..

اینکه چرا تو شب رنگین کمون نداریم؟

یه رنگین کمون با هفت طیف آبی...

واقعا چی میشد اگه یه رنگین کمون آبی میدیدم؟ 

یه بعدازظهر پرستاره :')

 بغل هایی که تموم نمیشدن...

و قهوه ای که هیچوقت سرد نمیشد..!!

 

 

  • Baby Blue

شاید فرشته ها...!

 

داشتم به این فکر میکردم

که شاید فرشته ها همون انرژی ها و قوانین فیزیک باشن...

مثلا قانون اول نیوتون خودش یه لشکر فرشته داشته باشه...

فرکانس ها فرشته باشن...

شایدم وقتی گریه میکنیم فرشته ها میان بغلمون میکنن...

و بخاطر همینه که معمولا بعد گریه کردن آروم میشیم:")

 

  • Baby Blue

چند بعد آن ور تر!!

 

شب کریسمسه...

با هیونگ تازه از خرید برگشته..وارد خونه که میشه بوی کیک شکلاتی رو حس میکنه.سریع میره اتاق لباساشو عوض میکنه و میاد وایمیسته کنار شومینه. گوشیشو روشن میکنه...یه پیام داره:

"متاسفم که نتونستم بیام...واقعا متاسفم"

-"عب نداره...لازم نیس متاسف باشی...آخرین کریسمس که نیس^^♡!"

میدونست نمیتونه بیاد...بخاطر همین با اینکه ناراحته ولی سعی میکنه بهش فکر نکنه و از این روز زیبا لذت ببره...

یکم که گرم میشه میره سمت آشپزخونه تا به بچه ها سر بزنه...

موچی و وایولت دارن کیک میپزن...گونه هاشون آردی شده:)

گربه یه کتاب آشپزی گذاشته جلوش و سعی داره از روش پیتزا درس کنه..!!

استلا داد میزنه:" چیزایی که گفته بودمو خریدین؟"

هیونگ یه "البته" ای میگه و میره که وسایلارو بیاره...

آرتمیس داره با گربه ها بازی میکنه...

سحر  و نرسیا درتلاش برای تغییر دکوراسیون خونه ان...

پریا داره میوه هارو میچینه..

بوو و بلو مشغول تزئین درخت کریسمس و آویزون کردن ریسه های نوری ان...

این بوو دوباره کل موهاشو قرمز کرده..!

هلیا مشغول بافتن موهای بلندشه...چندتا لاکم گذاشته کنارش..گویا قصد داره بعد تموم شدن کار موهاش بره سراغ اون ناخونای کشیده اش...

سر و صدای بچه ها با آهنگ sweet night از تهیونگ مخلوط شده و بوی کیک تموم خونه رو پرکرده...

از پنجره کلبه میشه بیرونو دید ...کریستالای برف آروم آروم درحال باریدنن..منظره پشت پنجره کم کم داره همرنگ مروارید میشه‌..

میره حموم و شیر آب گرم رو باز میکنه...بعد اینکه حموم میکنه میاد بیرون و مشغول خشک کردن موهای کوتاه آبی رنگش میشه...یکم مرطوب کننده میریزه کف دستش و باهاش صورت سفید و رنگ پریدشو ماساژ میده...رژلب مایع بنفش و عطر اف افشو میزنه و لباسای موردعلاقشو میپوشه...بعد میشینه کنار تخت و برق ناخون میزنه...دوباره برمیگرده پیش بچه ها...

کیک آمادست...

پیتزاهاهم جون سالم به در بردن..!!

میره سمت خوراکی ها و همشونو مرتب رو میز میچینه...شمعای قرمز رنگ رو میز چوبیو روشن میکنه...میخواد آب گلدون رومیز رو که پر از رزهای قرمز و سفیده عوض کنه ولی متوجه میشه که آب گلدون تازه عوض شده...

میره از تو اتاق دوربینو بیاره که این لحظاتو ثبت کنه...دوربینو میاره و روشنش میکنه:

"سلام به همگی!

امشب کریسمسه! و ما داریم برا عید آماده میشیم!!"

میره سمت آشپزخونه و خلاقیت های نهفته بچه هارو ضبط میکنه...

دوربینو میبره سمت درخت تزئین شده و ریسه ها که یهو بلو و بوو میپرن جلو دوربین و کلی ادا درمیارن!! تلاش میکنه که اونارو ساکت کنه ولی موفق نمیشه!! بیخیالشون میشه و تصمیم میگیره بدون توجه به بلو که داره با صدای بلند آهنگ میخونه و بوو که از خنده نشسته روزمین از هلیا فیلم بگیره...کار ناخونای هلیا هم تمومه!

هیونگ بدو بدو از طبقه بالا میاد و با چشمایی که از شوق برق میزنن دوربینو از دستش میگیره و میگه:"کیدو! دوربینو بده من...میخوام ازت فیلم بگیرم!!"

نگاش میکنه...چرا اینقدر با شوق و ذوق اینو گفت؟!..به هرحال دوربینو میده دستش و خودش میره قهوه درست کنه...

فنجون قهوه که پرشد میاد میشینه رو مبل و کتاب موردعلاقشو باز میکنه...

هنوز خیلی نگذشته که صدای زنگ در میاد..

میره درو باز کنه...هیونگ هم دنبالش راه میفته که فیلم بگیره...بعد باز کردن در میبینن بابانوئله!!

با خنده میگه:"بابا نوئل برام چی هدیه آوردی؟!"

بابانوئل چشمکی میزنه و میگه:"یه هدیه خوووب"

بابانوئل میره کنار و فردی که اون پشت قایم شده ظاهر میشه...همینکه کیدو رو میبینه میخنده...

و اما کیدو...همونجا میخکوب شده!! نمیتونه هیچ کاری بکنه...

بالاخره از شوک درمیاد...

دیگه میتونه تکون بخوره...

بلند اسم حنانه رو داد میزنه و با گریه میپره بغلش...

حنانه هم متقابلا بغلش میکنه..

یکم میگذره و همونطور که حنانه داره اشکای روصورت کیدو رو پاک میکنه آروم زمزمه میکنه:

"بریم تو...هوا سرده..!!"

.

.

یوح^-^ بالاخره نوشتمش^-^\

+ خیلی از کسایی که اسمشون هس رو من درست و حسابی نمیشناسم...چون تازه اومدم وب..تقریبا هیچ کسو نمیشناسم!! ولی خب این دنیای موازی کیدو بود و ممکنه اونجا رابطه ها صمیمانه تر باشه..مگه نه:)؟ 

+ولی خب دوس داشتم که تو دنیای موازیم شماهاهم باشین♡ 

+همینطور امیدوارم رابطه صمیمانه تری با شما داشته باشم*-*

+بوو...میدونم با دیدن اسم بلو سکته کردیXD

+مدیونین فکر کنین گریه کردم سر نوشتنش...

+کسایی که اسمتون بود:) چه حسی پیدا کردین بعد خوندنش:))؟

+ای کسانی که آگاه نیستید...بدانید و آگاه شوید که حنانه دختریست که من بر وی کراشیده ام"-"\

+امیدواریم با خوندنش حس خوبی پیدا کرده باشین^^♡

+بوو آمبولانس خبر کنم...؟

+فکر نکنم کسی باشه که من بشناسمش و به این چالش دعوت نشده باشه@-@سو نیازی نیست کسیو دعوت کنم...

+ممنونم از استلا که این چالش کیوت و خاطره انگیزو شروع کرد*^*

+ و من دلم تنگه...

حس آسمونیو دارم که ستاره هاش رفتن...

 

 

 

 

  • Baby Blue

~Light Blue~

🦋••We won't be erased••🦋

Not perfect but always myself ✨


Don't rush something that you want to last forever


من انسانم...
من انسانم، همان انسان خاکی
همان کس که به تن روح خدا دارم...
مرا تا عرش اعلا راه و تا قعر فنا چاه است
اگر پرواز میخواهم
فلک ها بر من آزاد است...

نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan