سی شب چالش ژورنال نوشتن: شب پونزدهم!

 

خب من امروز تمام اون هزارتا آهنگو به اضافه کلی ویدیوی فیزیک که هنوز ندیده بودمشون پاک کردم...

و

اعصابم

بدجور داغونه

درحدی که مامانم برام قرص کند کننده ضربان قلب آورد...

که خب یکی دو ساعت حالمو خوب کرد ولی بعدش دوباره حالم بد شد.

انقد حالم بده که حتی حال ندارم برم بخوابم درصورتیکه دارم از خستگی جون میدم...ساعت چهار صب خوابیدم و هفت بیدار شدم...و  فکر کنین تمام این مدت رو مشغول انتقال اطلاعات از یه گوشی به گوشی دیگه و پاک کردن هرچی اکانت و کوفت و زهرماری بود بودم...آخرشم همون گوشی اولی موند دستم( درواقع قرار بود گوشیمو با یکی عوض کنم ولی بعد اینکه عوض کردیم اومدیم خونه طرف زنگ زد گف اینجا آنتن نمیده:///////) 

خلاصه اعصابم بدجور به فاک رفته...نمیدونم قراره چالش امشبو چجوری بنویسم.

.

  • Baby Blue

سی شب چالش ژورنال نوشتن: شب سیزدهم!

چالش سی شب ژورنال نوشتن:

شب سیزدهم: چه عادتی رو میخواید شروع کنید؟ امشب براش برنامه ریزی کنین. مرحله به مرحله قدم های کوچیک بردارین و به خودتون قول بدین که بهش میرسین.

  • Baby Blue

سی شب چالش ژورنال نوشتن: شب دوازدهم!

 

خب امشب یه اتفاق خفن افتاد!!

من یه دوست خوب دارم تو اینستا...که امشب فهمیدم از دوستای صمیمیش محسوب میشم🥺🥺 

اصلا فکرشو نمیکردم...

و بسی شاد گشتم از دریافتن این خبر^-^

.

.

  • Baby Blue

سی شب چالش ژورنال نوشتن: شب یازدهم!

روز عجیبی داشتم...بالاخره پس از فکر کردن های فراوان و کلنجارهای فراوان تر تونستم اون چالش استلا رو انجام بدم^-^

و بابتش بسی خوشحال و شنگولمD:

 

چالش سی شب ژورنال نوشتن:

شب یازدهم: "من خوشحال ترینم وقتی که..." کی؟ کی خوشحال ترینی؟ پیش کی خوشحال ترینی؟ چه چیزی باعث خوشحالیت میشه؟ چی مودت رو لایت میکنه؟

خب ببینید"-"

من خیلی زود خوشحال میشم...

با چیزای کوچیک هم فوق العاده خوشحال میشم و ذوق میکنم.

به قول هیونگ این ذوق کردن و ذوقاندن من یه استعداده XD

بخاطر همین ممکنه بخاطر کوچکترین چیز ها خوشحال ترین بشم...

و وقتی پیش دوستامم خوشحال ترینم...البته اگه اونا حالشون بد نباشه...و از اونجایی که ما کلا اکیپ شاد و شنگول و چیتان پیتانی هستیم...زیاد پیش نمیاد که پیش هم باشیم و حال خوبی نداشته باشیم:)

ولی یه لیستی تو دفترم هس، لیست چیزایی که خوشحالم میکنن..این پایین مینویسمشون:

چای آلبالو*-*

خوش گذرونی با دوستام

هوای خوب و خنک

قهوه

دوچرخه سواری

شکلات تلخ

آهنگای خوب و مود

برف بازی

بارون

بی تی اس

مرور خاطرات(با تمام دردناک بودنش:"))

نقاشی

شکلات داغ

لباسای موردعلاقم

کوتاه کردن موهام^-^

درس خوندن وقتی رو مودشم

برق ناخون

کوتاه کردن موهام

عکس خوب

دوش آب سرد

بعل کردن کسایی که دوسشون دارم

نامه ها

کتاب خوندن

پفک:)

وسایل آبی💙

وقتی موهام بوی شامپو میده

کاکتوس و کلا گل و گیاه

نوشتن

آسمون پرستاره

رژلب و برق لب

لاک

گربه

شهربازی

مسافرت 

کتاب های انگلیسی

رایحه های موردعلاقم

تموم کردن تست های به فصل

پیتزا

کیک شکلاتی که توش موز و گردو باشه

لوازم تحریر کیوت و گوگولی

دفتر/دفترچه های کیوت

پیدا کردن دوست های جدید

پیدا کردن دوست های رنگین کمونی🏳️‍🌈

وقتی باعث میشم یکی خوشحال یا سوپرایز شه~

و کلی چیز دیگه...همونطور که مشاهده کردین، هرکدوم از اینا میتونه روزمو بسازه و باعث شه درطول روز حس خوبی داشته باشم:)

 

 

  • Baby Blue

چند بعد آن ور تر!!

 

شب کریسمسه...

با هیونگ تازه از خرید برگشته..وارد خونه که میشه بوی کیک شکلاتی رو حس میکنه.سریع میره اتاق لباساشو عوض میکنه و میاد وایمیسته کنار شومینه. گوشیشو روشن میکنه...یه پیام داره:

"متاسفم که نتونستم بیام...واقعا متاسفم"

-"عب نداره...لازم نیس متاسف باشی...آخرین کریسمس که نیس^^♡!"

میدونست نمیتونه بیاد...بخاطر همین با اینکه ناراحته ولی سعی میکنه بهش فکر نکنه و از این روز زیبا لذت ببره...

یکم که گرم میشه میره سمت آشپزخونه تا به بچه ها سر بزنه...

موچی و وایولت دارن کیک میپزن...گونه هاشون آردی شده:)

گربه یه کتاب آشپزی گذاشته جلوش و سعی داره از روش پیتزا درس کنه..!!

استلا داد میزنه:" چیزایی که گفته بودمو خریدین؟"

هیونگ یه "البته" ای میگه و میره که وسایلارو بیاره...

آرتمیس داره با گربه ها بازی میکنه...

سحر  و نرسیا درتلاش برای تغییر دکوراسیون خونه ان...

پریا داره میوه هارو میچینه..

بوو و بلو مشغول تزئین درخت کریسمس و آویزون کردن ریسه های نوری ان...

این بوو دوباره کل موهاشو قرمز کرده..!

هلیا مشغول بافتن موهای بلندشه...چندتا لاکم گذاشته کنارش..گویا قصد داره بعد تموم شدن کار موهاش بره سراغ اون ناخونای کشیده اش...

سر و صدای بچه ها با آهنگ sweet night از تهیونگ مخلوط شده و بوی کیک تموم خونه رو پرکرده...

از پنجره کلبه میشه بیرونو دید ...کریستالای برف آروم آروم درحال باریدنن..منظره پشت پنجره کم کم داره همرنگ مروارید میشه‌..

میره حموم و شیر آب گرم رو باز میکنه...بعد اینکه حموم میکنه میاد بیرون و مشغول خشک کردن موهای کوتاه آبی رنگش میشه...یکم مرطوب کننده میریزه کف دستش و باهاش صورت سفید و رنگ پریدشو ماساژ میده...رژلب مایع بنفش و عطر اف افشو میزنه و لباسای موردعلاقشو میپوشه...بعد میشینه کنار تخت و برق ناخون میزنه...دوباره برمیگرده پیش بچه ها...

کیک آمادست...

پیتزاهاهم جون سالم به در بردن..!!

میره سمت خوراکی ها و همشونو مرتب رو میز میچینه...شمعای قرمز رنگ رو میز چوبیو روشن میکنه...میخواد آب گلدون رومیز رو که پر از رزهای قرمز و سفیده عوض کنه ولی متوجه میشه که آب گلدون تازه عوض شده...

میره از تو اتاق دوربینو بیاره که این لحظاتو ثبت کنه...دوربینو میاره و روشنش میکنه:

"سلام به همگی!

امشب کریسمسه! و ما داریم برا عید آماده میشیم!!"

میره سمت آشپزخونه و خلاقیت های نهفته بچه هارو ضبط میکنه...

دوربینو میبره سمت درخت تزئین شده و ریسه ها که یهو بلو و بوو میپرن جلو دوربین و کلی ادا درمیارن!! تلاش میکنه که اونارو ساکت کنه ولی موفق نمیشه!! بیخیالشون میشه و تصمیم میگیره بدون توجه به بلو که داره با صدای بلند آهنگ میخونه و بوو که از خنده نشسته روزمین از هلیا فیلم بگیره...کار ناخونای هلیا هم تمومه!

هیونگ بدو بدو از طبقه بالا میاد و با چشمایی که از شوق برق میزنن دوربینو از دستش میگیره و میگه:"کیدو! دوربینو بده من...میخوام ازت فیلم بگیرم!!"

نگاش میکنه...چرا اینقدر با شوق و ذوق اینو گفت؟!..به هرحال دوربینو میده دستش و خودش میره قهوه درست کنه...

فنجون قهوه که پرشد میاد میشینه رو مبل و کتاب موردعلاقشو باز میکنه...

هنوز خیلی نگذشته که صدای زنگ در میاد..

میره درو باز کنه...هیونگ هم دنبالش راه میفته که فیلم بگیره...بعد باز کردن در میبینن بابانوئله!!

با خنده میگه:"بابا نوئل برام چی هدیه آوردی؟!"

بابانوئل چشمکی میزنه و میگه:"یه هدیه خوووب"

بابانوئل میره کنار و فردی که اون پشت قایم شده ظاهر میشه...همینکه کیدو رو میبینه میخنده...

و اما کیدو...همونجا میخکوب شده!! نمیتونه هیچ کاری بکنه...

بالاخره از شوک درمیاد...

دیگه میتونه تکون بخوره...

بلند اسم حنانه رو داد میزنه و با گریه میپره بغلش...

حنانه هم متقابلا بغلش میکنه..

یکم میگذره و همونطور که حنانه داره اشکای روصورت کیدو رو پاک میکنه آروم زمزمه میکنه:

"بریم تو...هوا سرده..!!"

.

.

یوح^-^ بالاخره نوشتمش^-^\

+ خیلی از کسایی که اسمشون هس رو من درست و حسابی نمیشناسم...چون تازه اومدم وب..تقریبا هیچ کسو نمیشناسم!! ولی خب این دنیای موازی کیدو بود و ممکنه اونجا رابطه ها صمیمانه تر باشه..مگه نه:)؟ 

+ولی خب دوس داشتم که تو دنیای موازیم شماهاهم باشین♡ 

+همینطور امیدوارم رابطه صمیمانه تری با شما داشته باشم*-*

+بوو...میدونم با دیدن اسم بلو سکته کردیXD

+مدیونین فکر کنین گریه کردم سر نوشتنش...

+کسایی که اسمتون بود:) چه حسی پیدا کردین بعد خوندنش:))؟

+ای کسانی که آگاه نیستید...بدانید و آگاه شوید که حنانه دختریست که من بر وی کراشیده ام"-"\

+امیدواریم با خوندنش حس خوبی پیدا کرده باشین^^♡

+بوو آمبولانس خبر کنم...؟

+فکر نکنم کسی باشه که من بشناسمش و به این چالش دعوت نشده باشه@-@سو نیازی نیست کسیو دعوت کنم...

+ممنونم از استلا که این چالش کیوت و خاطره انگیزو شروع کرد*^*

+ و من دلم تنگه...

حس آسمونیو دارم که ستاره هاش رفتن...

 

 

 

 

  • Baby Blue

سی شب چالش ژورنال نوشتن:شب دهم!

 

امروز شدیدا حس خوبی داشتم..چون هم هوا خوب بود هم چندتا از اون چالش چند کهکشان اونورتر که استلا شروع کرده بود رو خوندم...و واااووو!! خیلی حس خوبی داشت خوندنشون..و از اونجایی که منم دعوتم در اولین فرصت خواهم نوشت^-^\

Well

امشب دهمین شب چالشه...ینی یک سومشو رفتم>-<

 

چالش سی شب ژورنال نوشتن:

شب دهم: امشب درمورد بزرگترین نقطه ضعفتون بنویسین.اون چی هس؟چجوری میشه از بین بردش؟چجوری میشه بهترش کرد؟

  • Baby Blue

سی شب چالش ژورنال نوشتن: شب نهم!

اه...هنوز اعصابم فاکیده اس:/

چالش سی شب ژورنال نوشتن:

شب نهم: امروز بنویسین..راجب اینکه بابت چی به خودتون افتخار میکنین..هرچقدم که کوچیک و احمقانه بنظر برسه اشکال نداره. حداقل یکی از افتخاراتتون توی این زندگی رو بنویسین.

"-"

الان نمیتونم درست تمرکز کنم"-"

خب یکی از افتخاراتم این بود که تیزهوشان قبول شدم..هرچند همچینم براش تلاش نکرده بودم...

یکیشم این بود که وقتی هفتم بودم، خانه ریاضیات یه آزمون برگزار کرد که چندتا دانش آموز بعنوان برگزیده انتخاب شن و کلاسای المپیاد برن و تو المپیاد imc شرکت کنن...اون سال من تو آزمون نفر اول شده بودم"-" 

از افتخارات دیگم میشه به این اشاره کرد که نهم شاگرد اول کلاس شدم و جزو اون دانش آموزایی تو مدرسه بودم که معدل پایانیشون بالای ۱۹.۹۵ بود^-^

و اما خفن ترین افتخارمXD

رفتم به کراشم اعتراف کردمXDDDD

بای..\

پ.ن:اگه خیلی خلاصه نوشتم بخاطر اینه که اول یه متن خیییلییی طولانی نوشتم حتی خاطرات کراش زدنمو هم نوشتم و کلی توضیحات دیگه دادم..بعد پاک شد...منم که امروز اعصاب ندارم...بدتر شد...حالا اگه وقت کردم میام ویرایش میکنم یا کلا تو یه پست دیگه مینویسم

پ.ن۲:اون متن قبلی رو که نوشتم حالم یهو خیلی خوب شد..کل اون خاطرات و کل اون روزها دوباره برام تکرار شدن..ولی وقتی دیدم پاک شد، اه...الان خیلی حس بدی دارم...متنفرم از همه چی 

پ.ن۳:دلم میخواد تو این هوای سرد برم پشت بودم...یا بشینم لب پنجره...

پ.ن۴: از امتحان فیزیک متنفرم...فقط دوس دارم فیزیکو یاد بگیرم..نه اینکه امتحان فیزیک بدم..حتی از تمرین فیزیکم بدم میاد...

پ.ن۵: همونقد که فیزیک و عربی نفرت انگیرن شیمی و زیست لذت بخشن...

پ.ن۶:از ادبیاتم خوشم اومده..ولی اونم باز بخونم و یاد بگیرم نه اینکه امتحان بدم=^=

 

  • Baby Blue

سی شب چالش ژورنال نوشتن: شب هشتم!

 

چالش سی شب ژورنال نوشتن:

شب هشتم:سه تا راه مشخص کنید.سه روش،کار، یا راهی که میتونین هرروز انجام بدین تا از خودتون مراقبت کنین.

خب این سوال عجیبیه برا من..

چون چیزی که یه زمانی برای مراقبت از خودم انجام میدادم الان باید ترکش کنم تا از خودم مراقبت کنم...منظورم اینه بعضی چیزا به وقت خودشون میتونن حالتو خوب کنن..شاید دیگه بعدا اثر درمانی چندانی نداشته باشه...مثلا من مدت ها پیش چندتا چیزو انتخاب کردم که حالمو خوب نگه دارم:قهوه، آهنگ و کتاب...الان همین سه تا نمیزارن درس بخونم...پس من نمیتونم سه تا کار امتخاب کنم که بتونم هرروز تا سال ها انجامش بدم...فعلا برا یک سال چندتا کار و روش مینویسم:

اول اینکه آهنگ گوش بدم :)

=""))

چون جدا از اینکه نمیذاره درس بخونم واقعا حالمو خیلی بهتر میکنه..درواقع خیلی جیزا هستن که نمیذارن درس بخونم...از اونا میگذرم:)

دوم اینکه همچنان قهوه بنوشمD:

سوم اینکه کتاب بخونم^-^

خب همونطور که مشاهده فرمودین همون سه تای قبلی شدنXD ولی حین نوشتن به این نکته پی بردم که درواقع درس خوندن با مراقبت از خود می فرقه...پس آره...درسته که همینا گاهی نمیذارن درس بخونم ولی اگه نباشن درس که هیچ قادر به ادامه زندگی هم نخواهم بود:) 

 

  • Baby Blue

سی شب چالش ژورنال نوشتن: شب هفتم!

دیگه تصمیم گرفتم از این بعد آزمونو جدی بگیرم! جدی میگم'-' 

این دفه دیگه میترکونم'-'\

و اصلا هم ساعت یک و نیم ظهر پانشدم"-"

خدایا فاک...

فکر کنم باید یه چالش ۲۱ روز صب زود بیدار شدنم بزارم واس خودم..

درکل من آدم خیلی کم خوابیم..اگه زیاد بخوابم کسل میشم...ولی یمدته کلا ساعت خوابم بهم خورده بخاطر همین اینجوری شدم...

قبلنا مثلا ده یازده شب میخوابیدم، چهار و نیم صب بیدار میشدم...الان برعکس شده:/

و جالب اینجاست من با این ساعت خواب جدیدمم نمیسازم..و یجورایی بدنم نیاز داره که شب ساعت ده بخوابه و چهار بیدار شه..حالا مهم نیس که چند بخوابم...توانایی اینو دارم که حتی دوازده شب بخوابم ولی چهار بیدار شم"-" قابلیت هامو میبینین"-"؟ خلاصه اینکه حتما باید قبل طلوع خورشید بیدار شم و مدتی از صبح رو به خودم اختصاص بدم..

بگذریم که اینجا خورشید بعد ساعت هفت طلوع میکنه:]

خب..میخوام چالش امشبو زودتر بذارم^-^

دیروز ساعت چهار صب گذاشتم"-"

خب چالش...

سی شب چالش ژورنال نوشتن:

شب هفتم:ده تا تلقین مثبت بنویسین تا وقتایی که ناراحتین اونارو ببینین و براتون یادآور این باشن که شما کی هستین.

حالا که قرار شد بنویسم هرچه در ذهن داشتم به اعماق اقیانوس فراموشی فرو رفتن...

همممم:

۱~من قدرت جذب فوق العاده ای دارم! 

من هرچی رو که واقعا بخوام به دست میارم.

 

۲~آینده قطعا بهتر از حاله!

و باید براش تلاش کنم.

 

۳~فرشته ها مراقبمونن:)

ما هرچقدم که تنها باشیم، بازم توسط افراد نامرئی و انرژی های مختلف کیهانی محافظت میشیم:>

 

۴~من تو مسیر درستم.

صدای درون اشتباه نمیکنه.

 

۵~من به اهدافم میرسم!

من لیاقت رسیدن به اهداف و رویاهامو دارم.

 

۶~دنیا ارزش زندگی کردنو داره...

زندگی با همه گریه ها و لبخنداش بازم ارزش ادامه دادنو داره=)

 

۷~من آدم شادی هستم.

 

۸~من از پسش برمیام!

 

۹~یه روز به خودم افتخار خواهم کرد!

 

۱۰~همونقدر که دنیای اطراف رو ما تاثیر میزاره، ماهم میتونیم رو دنیای اطرافمون تاثیر بذاریم!

و بهترش کنیم^-^

 

 

 

 

 

 

  • Baby Blue

سی شب چالش ژورنال نوشتن: شب ششم!

 

امروز روز سختی داشتم...فک کنین بعد آزمون تصنیم گرفتم حموم برم بعد گفتن نمیتونی چون گویا آبکرمکن مشکل پیدا کرده'-' بعدم خواستم برم پس از مدت ها دوچرخه سوار شم که اونم نشد:/ چون کلید انباری دست همسایمون بود و اوناهم خونه نبودن"-"

تازه امروز واقعا به سرم زده بود کچل کنم"-"...ولی خب به خیر گذشتD:

بیخیال..‌

 

سی شب چالش ژورنال نوشتن:

شب ششم: امشب یه نامه بنویسین.با خودتون روراست باشین.خودتون رو همونجوری که هستین،با همین شکل، همین اخلاق، و دقیقا همونجوری که هستین بپذیرین.

خب من مدت هاست که خودمو همینجوری که هستم پذیرفتم...ینی پذیرفتم که آقا! من اینم!! ولی منظورم این نیس که تلاش نکرده باشم به آدم بهتری تبدیل شم.

نمیدونم نامه چی بنویسم! توضیحِ چیزی که هستم سخته...کلا احساس میکنم موجود پیچیده ای با علایق و رفتارات پیچیده تری ام...احتمالا خیلیا همینطورن...ولی چون من زیاد به این پیچیدگی ها فکر میکنم بیشتر به پیچیدگی خودم پی میبرم...

حالا که دارم فک میکنم خیلی چیزا بنظرم پیچیدن"-" 

خب بیخیال...نصفه شبی مخم از کار افتاده'-'

بزارین نامه رو شروع کنم:

دوست خوبم..اسرا..از اونجایی که میخوام باهات روراست باشم و از اونجایی که خودتم آدم رکی هستی سریع میرم سر اصل مطلب'-'

انقد فکر نکن:/ انقد به همه چی فک نکن...اینکه چرا قبلا اینکارو نکردم چرا الان اینکارو کردم چرا قراره اونکارو بکنم...چه میشد اگه اونطوری نمیشد و فلان طور میشد...اصلا چرا اونطوری شد؟!..چرا فلان کس اون حرفو زد؟منظور خاصی داشت؟ ااگه فلان کس منظوری داشته و من نگرفتم؟...اصلا فلان کس چطور فک میکنه و..."-"  

میدونم اینا فقط گوشه ای از تفکرات شلم شورباتن'-' ولی نباید انقد فکر کنی..هیچکس نباید

خصوصا به آینده...انقد به این فک نکن اگه نشد چی میشه...فقط به حس خوب موفقیت فک کن...

دیگه اینکه برنامه ریزی داشته باش! جدی میگم'-' اینطوری میتونی خیلی از کاراتو سر و سامون بدی...میدونم تقریبا هرروز برنامه داری ولی منظورم یه چیز پیشرفته تره^-^

فعلا همین دوتا...این دوتارو درس کن فعلا "-"

و اینو بدون من همیشه پشتتم و هواتو دارم...

و البته که تورو همونجوری که هستی،با همون اخلاق و رفتار و قیافه،با همون کوچولو و رویاپرداز بودنت دوس دارم..♡

پ.ن۱:حس میکنم فونت زیادی ریزه کور میشین موقع خوندن"-" واقعا همینطوره؟

پ.ن۲:بوو از دستم عصبانی ای"^"؟

پ.ن۳:قلمچی...هیچی ولش کنین=^=

پ.ن۴:ساعت یه ربع به چهار صبه:/ دافاک://

پ.ن۵:بوس رو لپت بوو"-"\

پ.ن۶:آذین تولدت مبارک*-*

 

 

 

  • Baby Blue

~Light Blue~

🦋••We won't be erased••🦋

Not perfect but always myself ✨


Don't rush something that you want to last forever


من انسانم...
من انسانم، همان انسان خاکی
همان کس که به تن روح خدا دارم...
مرا تا عرش اعلا راه و تا قعر فنا چاه است
اگر پرواز میخواهم
فلک ها بر من آزاد است...

نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan