از اول

من قبلا زیاد از پلنر استفاده میکردم. امروز که داشتم اتاقو تمیز میکردم پلنر فروردین تا خردادو پیدا کردم.

جوری که جلو تاریخ ۰۱/۰۱/۰۱ لبخند کشیدم...

روزایی که انیمه Blue Period و سریال دکتر روح رو میدیدم...

و نوشته هایی که سعی کردم باهاشون احساساتمو بریزم بیرون:

 

...خدایا منو ببخش بابت این که نمیتونم خودم رو دوست داشتم باشم...

 

...یه جورایی امید الکی به خودم میدادم که یه روزی از همین روزا دیگه از زندگی فلاکت بار و یکنواختم خسته میشم و تصمیم میگیرم که آدم شم! ولی زندگی یکنواخت و فلاکت بار مثل یه سیاهچاله میمونه؛ هرچی بیشتر اون تو بمونی بیشتر غرقش میشی و بعد چشمات به تاریکی عادت میکنن و بعدش دیگه نمیتونی به این آسونیا ازش خلاص شی چون هر پرتو نور -هرچند کم نور- چشاتو اذیت میکنه. و تو اون نورو پس میزنی چون اینجوری راحت تری....

 

...درنهایت تصمیم این شد که اول چند جلسه مشاوره داشته باشم و بعد درمانم با نوروفیدبک ادامه پیدا کنه...

 

...حدودا یکی دو روز قبل سال جدید بوو باکس گذاشته بود و من اونجا نوشتم که میخواستم با هردوشون قطع ارتباط کنم. توضیح دیگه ای ندادم ولی منظورم یچیز موقتی و "یکم حالم بهتر شه برمیگردم" نبود. در هر صورت وقتی تنها باشی هر بلایی سر خودت بیاری درد و عذاب وجدانش کمتره...

 

...امشب آخر فروردینه و مصادف شده با اولین شب قدر. نمیدونم چرا، چطور ولی فکر کنم عمیق ترین آرزوی امشبم این بود که بمیرم. هرکاری کردم اصلا از ذهنم بیرون نرفت. یه جورایی انگار منِ آینده اومد جلوی چشمم گفت "آرزو کن بمیریم؛ من دارم عذاب میکشم."...

 

...وسط حرف زدن باهاش پشت تلفن گریم گرفت. برگشت بهم گفت "فکر میکنی چی رو از دست دادی؟ چه کار مهمی قرار بود انجام بدی که ندادی؟" و بعد من بیشتر گریه کردم چون اون داشت راست میگفت....

 

...روان شناسم گفت ذهن یه جای کثیفه. ذهن از گند و کثافت ساخته شده. ذهن آدم نمیتونه جای قشنگی باشه. آدم نمیتونه اونجا خوش بگذرونه....

 

...چاقو رو از دستم‌ گرفت و یه سیلی محکم بهم زد. فکر کردم پرده گوشم پاره شد چون صورتم بی حس شد و هیچی نشنیدم....

 

...صورتمو زخمی کردم. همین که اتفاق افتاد رفتم سراغ آینه و دیدم خون میاد. بعدش بلند بلند گریه کردم و داد زدم. چرا دوباره زخمی کردم خودمو؟ مگه قرار نیس فردا با اکیپ جدیدی برم بیرون؟...

 

 

و آره گریم گرفت. چون یادم افتاد یه زمانی موضوع مهمی بود که تو لیست اهدافم "نذارم حالم خراب شه" رو تیک بزنم.

یادم افتاد یه زمانی اونقد خودمو زخمی میکردم که وقتی لباس میپوشیدم بدنم میسوخت.حتی نمیتونستم تو حموم راحت لیف بکشم. ناخونامو کوتاه میکردم که کمتر زخم شم.

نمیدونم چطور اون روزا گذشتن. حتی نمیدونم که واقعا گذشتن یا دارن پشت سرم میان و دنبالم میکنن. فقط میدونم که یچیزی تغییر کرده. درد ها کمتر نشدن. همچنان وقتی خسته یا عصبانی میشم کل بدنم میلرزه. اینطوری نیست که دیگه زخمی نمیشم. رد ۱۳ بار تیغی که پشت سر هم کشیدم هنوز مونده. خیلی کمرنگه و احتمالا نتونی ببینیش. ولی چهار یا پنج تا خطه که درواقع ۱۳ تا بودن ...و چون نزدیک همن و باهم خوب شدن چهار پنج تا دیده میشن.

الان چی؟ الان بهترم؟ نمیدونم. ولی اینو مطمئنم من بهتر از اون کیدویی شدم که تو پلنرش "ناراحت نبودن" رو تیک میزد‌.

دیگه از اون تاریکی نمیترسم. من اون روزا رو مال خودم کردم. بهم یاد دادن که چقدر میتونم تشنه تر و وحشی تر باشم.

پس آره. دیگه نمیترسم. دوباره بیا کل وجودمو غرق کن تا ببینی چطور ریه هام آب رو تنفس میکنن و من لبخند میزنم.

  • Baby Blue

~Light Blue~

🦋••We won't be erased••🦋

Not perfect but always myself ✨


Don't rush something that you want to last forever


من انسانم...
من انسانم، همان انسان خاکی
همان کس که به تن روح خدا دارم...
مرا تا عرش اعلا راه و تا قعر فنا چاه است
اگر پرواز میخواهم
فلک ها بر من آزاد است...

نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan