دیالوگ ماندگار چند؟!

با بوو مسافت خیلی طولانی ایو میریم تا کیک بخریم برا هیونگ*
برگشتنی درحال مردن از شدت تند راه رفتن*
کیدو: کاش یه پسر خراب پیدا شه سوارمون کنه ببرتمون روکو (روکو اسم کافه ی مورد نظره)
بوو: اه آره...تو راهم یکم بهش بدیم
کیدو: آره یه ذره
پاره میشیم*
از پارک رد میشیم*
بوو که به حالت کیوتی عصبی شده*: این پارک همیشه پر پسره ها..بببن امشب چقد خلوت شده! تازه تاریکم هس!!
کیدو: آه...دیگه کم مونده برسیم روکو...اوناهاش...
بوو: آره...دارم میبینمش

______

پ.ن: هوای اردبیل الان اینطوریه که ساعت سه بعد از ظهر باید چراغارو روشن کنیم چون هوا تاریک میشه'-' قبل سه هم هوا به قول هیونگ عین دود سیگار میمونه.

پ.ن۲: از همه چیز متنفرم. اونقد که دیشب ساعت یازده بدون مسواک زدن گرفتم خوابیدم. حتی حال نداشتم موهامو سشوار بکشم یا شونه کنم...

  • Baby Blue

دیالوگ ماندگار۱۶

*من درحال شمردن چیزایی که برا ادامه زندگی بهشون نیاز دارم و باید برام بخرن*

مامانم: با این وضعیت...میدونی‌ تو باید یه دوووس(متوجه نگاهم میشه)

یه دوست دختر پیدا کنی...که اینارو برات بخره!

*خواهرم درحالیکه پشماش ریخته داره زیرچشمی نگام میکنه*

*بهم نگاه میکنیم*

من: میگم...ینی مشکلی نداری دوس دختر داشته باشم؟

مامانم: چه دوست دختری؟

من: دوست دختر دیگه...چطور دوست پسر هست..منم دوست دختر داشته باشم..

مامانم: واقعا؟ میشه؟؟ *ذوق میکنه نمیدونم چرا!*

من *درحال بخار شدن* : عا..‌آره خب...پس اوکیی دیگه با این قضیه؟ من دوست دختر داشته باشم اشکال نداره؟

مامانم: اگه منم بشناسمش نه اشکالی نداره...

*واقعا دیگه نمیدونم چی بگم!*

 

 

 

  • Baby Blue

دیالوگ ماندگار نمیدونم شماره چند!

*کیدو درحال توضیح دادن این که مامان بزرگاش خواهر هم بودن*

*هیونگ درحال رسم نمودار درختی ذهنی*

*اندکی تفکر*

هیونگ: آهاس ینی بابات دخترخاله مامانت بوده؟

کیدو: آره دیگه.

...

*ثانیه هایی بعد*

کیدو:....

هیونگ:.....

کیدو: پسرخاله....

  • Baby Blue

بزرگ شدن وحشتناکه!

 

_ هی! میدونستی همه اینکارات از روی بچه بودنته؟ آدمای پخته هیچوقت اینطور رفتار نمیکنن!
+ آره همینطوره صوفی! انتظار نداری که تو این سن پخته و بالغ باشم هوم؟
_ مشکلش چیه؟
+ بزرگ شدن تو این سن وحشتناکه...!
_ بالاخره که باید بزرگ شی!
+ ولی هنوز زوده...
+ دارم دنبال یه راه حل براش میگردم..!
_ مقاومت دربرابر بزرگ شدن دردناک تر از خود بزرگتر شدنه..
+ اینطور فکر نمیکنم...
_ مهم نیست تو چی فکر میکنی کیدو...واقعیت به مسائل شخصی توجه نمیکنه
+ واقعیتی وجود نداره صوفی...واقعیت چیزیه که ما میبینیم...
_ بازم...تو که نمیتونی منظره رو به رو تو تغییر بدی مگه نه؟
+ میتونم یجور دیگه بهش نگاه کنم.
_ ولی اون منظره هه هنوز همونه.
+ میتونم رومو برگردونم و یه منظره دیگه رو تماشا کنم!
_ اینطوری میخوای ازواقعیت فرار کنی؟
+ نه صوفی! من ازواقعیت فرار نمیکنم. گفتم که، واقعیت اون چیزیه که ما میبینیم. من فقط خواستم وجهه دیگه ای از واقعیتو ببینم...تا کمتر درد بکشم.
_ ولی اون منظره ای که دیگه بهش نگاه نمیکنی هنوز سرجاشه نه؟
+ مهم نیس...دیگه نگاش نمیکنم...
_ ولی باید حواست بهش باشه! ممکنه بهت تیر بزنه. تو که نگاش نمیکنی!
+ صوفی...نمیفهمم چرا انقدر باید مراقب باشم؟ چرا هرچی بزرگتر میشیم بیشتر به مراقبت نیاز پیدا میکنیم؟
_ چون هرچی بزرگتر میشیم ضعیف تر میشیم...
+ چرا؟ چرا ضعیف تر میشیم..؟
_ چون دلتنگ روزای بچگییمون میشیم. اتفاقای خوب بچگی و کودکی ایجورین که، فقط...اتفاق افتادن...و ما تلاش خاصی براشون نکردیم...نه برای موندنش تقلا کردیم نه رفتنش...بزرگتر که میشیم، اتفاقای خوب دیگه نمیفتن...باید بندازیمشون!
+ میترسم یجوری بندازم بشکنن:)
_ واسه همینه که میگم مراقب باش!
+ ولی صوفی...من همچنان نمیخوام بزرگ شم...
_ منم نمیخواستم...هیچوقت نخواستم!

_ ولی میدونی‌چیه؟ بزرگ شدن وحشتناک نیس...بستگی به این داره که چطور بزرگ‌ شی.

 

  • Baby Blue

دیالوگ ماندگار۱۲

 

*بوو(مائو) درحال توضیح دادن به بچه ها که من چقد بی حیام!*
یومیکو*تعجب میکنه* : واقعا تا این حد؟
بوو: بابا جلو من و هنگی(خواهر هیونگ) سوتینشو دراورد...این بشر حیا سرش نمیشهXD
سحری: نههههههه "-"
یومیکو: باورم نمیشه XD
من *که تازه از راه رسیدم و سعی در دفاع از خودم دارم* : نهههه صبر کنین توضیح میدم "-"
سحری: الله اکبر :-:
من: اونطوری که شما فکر میکنین نیس! وقتی درش میاوردم رومو کردم اونور "-"
بوو: تو رو تو نکردی اونور...
یومیکو: ....'-'
بوو: ما رومونو کردیم اونور!!

یومیکو: XDDDDD
هیونگ: این جمله رو طلا بگیرین...فورا!

 

  • Baby Blue

تو واقعیت هم همینطور

*یکی از دوستام از بالای کوه برام ویدیو میفرسته*
من: چه رویایی...
_ آره...جذابه...ولی خب...یجورایی ناراحت کنندم هستا...چیزی که راجب کوه ناراحت کننده اس اینه که تو اگه به کوه نگاه کنی و بری جلو، حس میکنی کوه داری میره عقب؛ و اگه به کوه نگاه کنی و بیای عقب حس میکنی کوه داره میاد سمتت...اگه میخوای برسی به کوه هیچوقت نباید به کوه نگاه کنی. اصلا نباید به زیباییش نگاه کنی چون هرچی بیشتر به اون نگاه کنی امیدت کمتر میشه. باید به برگ های روی زمین، به سنگ های روی زمین که ردشون میکنی نگاه کنی و بعد دستتو دراز کنیو هروقت دستت به کوه رسید نگاش کنی...این خیلی غم انگیزه...غم انگیزتر از اون اینه که این تو زندگی واقعی هم هست! اگه بخوای کوهو نگاه کنی و بیای عقب، اگه بخوای موفقیتتو نگاه کنی و بیای عقب، حس میکنی داره دردش کمتر میشه...ولی درواقع تو داری ازش خیلی دورتر میشی...و اگه بخوای موفقیتتو نگاه کنی و بری جلو، حس میکنی داره ازت دورتر میشه...یه عالمه گزینه های زیاد میاد...یه عالمه آدمای زیاد میان که تندتر دارن بغلت راه میرن...برای همین تو اصلا نباید به اون آدما هم نگاه کنی. باید به...زمین نگاه کنی! *میخنده*

این غم انگیز بودن خوبم هس...

_هوم...اینکه شهر و آدماشو از دور نگاه کنی حس آرامش و تغییر بهت میده...حس خاص بودن یا ناقص بودن...
خودت باید انتخاب کنی وقتی باهاشون فرق داری..که خاصی...یا ناقص..!

میبینم که توهم مثل من فکر میکنی!

_ آره یجورایی...

بااینکه دردناکه ولی خوشحال کنندس:)

_ آره میدونم چی میگی
من میتونم زندگیو همونقد که با جزئیات زیبا میبینم همونقدم با جزئیات بد و زشت ببینم

و با اینکه میتونم با جزئیات زیبا ببینم ولی گاهی اوقات ترجیح میدم نیمه تاریک و درک نشدشو ببینم...

_ دقیقا
مشکل ما آدما اینه...
وقتی خوشحالیم دنیا قشنگه
وقتی ناراحتیم به دنیا طعنه میزنیم

 

+ خونه ما تقریبا آخرای شهره...ینی یجاییه که از اون به بعد دیگه شهر تموم میشه:) و تو ارتفاعه...یکم که میری بالاتر یه جایی هس که شهر از اونجا دیده میشه...و عکس پست مربوط به همون مکانه ؛)

  • Baby Blue

دیالوگ ماندگار۱۱

کیدو: یه سوال...چرا بابانوئل هدیه میده ولی عمو نوروز گدایی میکنه؟._.

بوو: تا حالا برات سوال نشده کادوها رو از کحا میاره؟ می دزدتشون...در اصل مثل همن^^

کیدو: عمو نوروز بعد اینکه گدایی کرد...اون چیزایی که گرفته رو به کی میده؟ شاید سانتا میاد همونارو میدزده...عجب...

بوو: خودشه

بوو: اصلا شاید همکارن؟

کیدو: گاد

بوو: عمو نوروز میگیره

بوو: بابانوئل میده

بوو: شت...

کیدو: چرا...چرا همچین کاری میکنن؟

بوو: بیکارن شاید

بوو: تازه سالی یبار...

کیدو: و هی! بابانوئل سفید و قرمزه...عمو نوروز سیاه و قرمز! شاید نماد چیزی باشن...؟

کیدو: اوه "-"

بوو: وای "-"

بوو: شت "-"

بوو: خیلی حقیقت عمیقیه "-"

کیدو: یچیزی هس "-"

بوو: هن؟

کیدو: تازه بابانوئل ریشای سفید بلندی داره

کیدو: موهاشم تقریبا سفید و بلنده "-"

بوو: ولی عمو نوروز کچله "-"

بوو: ژلقطعیسفسهف 

کیدو : اوه مای شت "-"

بوو: نهه"-"

کیدو: نهههه "-"

بوو: نههههههه "-"

 

#وقتی_هیونگ_نیست!

  • Baby Blue

مریخی..

حس میکنم اون کیدوی سافت و آبی که تو تصوراتت بودو زدم خورد و خاکشیر کردم آره؟

_ نه اصلااا...الان میخواستم بگم قلبت.‌‌‌..
قلبت خیلی وقت پیش اشتباه گرفته شد
الان عوض شده
من...شاید باور نکنی ولی واقعا فکر میکردم قلبت مریخیه
واقعا همچین حسی دارم
الانم همینه
فقط...خیلی ناراحتش کردن...

تعریفت از قلب مریخی چیه؟

_ قلب انسانی نباشه...
چیزی که خیلیامون ازش شاکی ایم..

قلب مریخی خوبه یا بد؟

_ بهترینه...
راستش من مریخو بیشتر از زمین دوس دارم
واس همین هرچی خوب باشه میگم مریخی
ینی زمینی نیس
این بهترین تعریف میتونه باشه

خوبه پس:)

_ میگم میدونی چیه
من معتقدم آدما علاوه بر زندگی خودشون تو سرنوشت یکی دیگه هم نوشته شدن
پس لطفا سرنوشت اونم خراب نکن
تو تنها نیستی...هیچوقت!

  • Baby Blue

دیالوگ ماندگار۱۰

هیونگ: فردا یه کمک اساسی نیاز هس..
کیدو: فردا چخبره؟
هیونگ: امتحان ریاضی
کیدو: .....
_____________

  • Baby Blue

دیالوگ ماندگار ۹

مامانم امروز دستاشو به سمت آسمان(!) گرفته بود و دعا میکرد:

" خدایا...خداوندا...خیلی ازت ممنونم...خدایا شکرت...خدایا لطف کردی..‌"

من تو ذهنم: قراره همونو بگه...قراره همونو بگه...

مامان: خدایا...شکرت که اسرا پسر نیست...رحم کردی بهمون...

من تو ذهنم: همونو گفت...

من: اونوقت چرا مثلا؟

مامان: مطمئنم کراکی ای چیزی میشدی...یا هرروز مجبور بودیم از کلانتری جمعت کنیم...

من: راست میگی شانس آوردی=-=

 

 

+ میبینین تو رو خدا؟ :/ میبینن چقد مظلوم واقع میشم؟:/

+ ولی در کل...مامانم یه دعای معروف داره که میگه: آی الله وردیگون دلی لره ده شوکر!

(ترجمه: خدایا بخاطر این دیوونه هاهم (منو میگه:/) شکر!)

+ موهامو کوتاه کردم...ولی مثل همیشه خیلی خوشحال و شنگول نیستم...اونم چون ننم نذاشت مدل موی موردعلاقمو بزنم:/

+ از سوزش بعد اصلاح پس گردن خوشم نمیاد...

  • Baby Blue

~Light Blue~

🦋••We won't be erased••🦋

Not perfect but always myself ✨


Don't rush something that you want to last forever


من انسانم...
من انسانم، همان انسان خاکی
همان کس که به تن روح خدا دارم...
مرا تا عرش اعلا راه و تا قعر فنا چاه است
اگر پرواز میخواهم
فلک ها بر من آزاد است...

نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan