مامانم امروز دستاشو به سمت آسمان(!) گرفته بود و دعا میکرد:
" خدایا...خداوندا...خیلی ازت ممنونم...خدایا شکرت...خدایا لطف کردی.."
من تو ذهنم: قراره همونو بگه...قراره همونو بگه...
مامان: خدایا...شکرت که اسرا پسر نیست...رحم کردی بهمون...
من تو ذهنم: همونو گفت...
من: اونوقت چرا مثلا؟
مامان: مطمئنم کراکی ای چیزی میشدی...یا هرروز مجبور بودیم از کلانتری جمعت کنیم...
من: راست میگی شانس آوردی=-=
+ میبینین تو رو خدا؟ :/ میبینن چقد مظلوم واقع میشم؟:/
+ ولی در کل...مامانم یه دعای معروف داره که میگه: آی الله وردیگون دلی لره ده شوکر!
(ترجمه: خدایا بخاطر این دیوونه هاهم (منو میگه:/) شکر!)
+ موهامو کوتاه کردم...ولی مثل همیشه خیلی خوشحال و شنگول نیستم...اونم چون ننم نذاشت مدل موی موردعلاقمو بزنم:/
+ از سوزش بعد اصلاح پس گردن خوشم نمیاد...