۲۱ بهمن ۰۳
کاش میتونستم خودمو به اسرای ۱۷ ساله نشون بدم و بگم "ببین؛ انقدر از مردن من نترس. خوب نگام کن، حتی یه زخم هم رو پوستم نیست. اون کبودی ها؟ اونا برا باشگاهن. یادته از ورزشهای رزمی میترسیدی؟ الان دان یک کاراته رو دارم.
یادته میترسیدی کنکورو خراب کنی و دق کنی؟ یادته درست به شدت ضعیت شده بود؟
الان هر ترم شاگرد الف شدم.
فکرشو میکردی؟
فکر میکردی که بتونم با این روح دریده شدهم تا اینجا بیام؟
خوب نگام کن. من زنده موندم.