ترم یک دانشگاه~

ببینین کی میخواد اینجا چیز میز بنویسه؟ /'-'\

مدت زیادیه نبودم...و واقعا دلم میخواد یه بخش هاییش رو اینجا یادداشت کنم.

اول از همه این که..دارم روان شناسی میخونم D: تو شهر خودمون. اون روزی که نتایج اومد و من دیدم شهر خودم قبول شدم قشنگ تا چند ساعت گریه کردم. یادمه اون شب تو باشگاه یجوری محکم به نیت ضربه میزدم خواهرم برگاش ریخته بود که "وات د فاک آروم تر..آروم باش"

و میدونین، حتی وسط باشگاه هم داشتم گریه میکردم"-"

از باشگاه داشتم برمیگشتم خونه که مائو زنگ زد و گفت که میخوان با هیونگ بیان خونمون؛ و من بهش گفتم که یکم بعدتر بیان چون باید میرفتم حموم و هنوز حتی خونه نرسیده بودم.

اومدن..و با حرفایی که زده شد یجورایی خوشحال شدم که افتادم شهر خودم.

اون شب تا خود صبح بیدار موندیم. در تراس رو باز گذاشته بودیم و داشتیم از زمین و زمان حرف میزدیم..و نزدیکای صبح هم یه صورت فلکی رو شکار کردیم:)

و فرداش هم چند قسمت "صدای جادو" دیدیم~

من...اصلا...و اصلا...فکر نمیکردم اون دانشگاه اونقد بزرگ باشه..و وقتی دیدم اونقد بزرگه یکم دیگه هم امید گرفتم که میتونم کلی اینجا قدم بزنم و کشفش کنم (هرچند تا آخر ترم این اتفاق نیفتاد چون من اصلا وقت نمیذاشتم برا اینکار! ولی از ترم بعد اینکارو میکنم..اگه از سرما یخ نزنم)

+ این وسط یچیزی بگم...دانشگاه چهار تا ورودی داره...یبار من و مریم از یه در دیگه وارد شدیم..و همینطور میخواستیم به سمت دانشکده خودمون بریم که یهو یه پسری از پشت داد زد "خانوما کجا دارین میرییین؟"

من و دوستم: عام...دانشکده روان شناسی..

پسره: اینجا خوابگاه پسراست!

و هیچی دیگه برگشتیم...و تو راه بقیه چنان مارو نگاه میکردن که انگار رفتیم خوابگاه پسرا دادیم و برگشتیم"-"

بگذریم..جو دانشگاه (حداقل بچه های روان شناسی و هنر) خیلی دوستانه تر از چیزی بود که فکر میکردم. حتی آموزش دانشکدمونم خوب بود! (فائزه رفته بود آموزش دانشکده ادبیات و میگفت خیلی مزخرف بودن). بچه ها خیلی برونگرا تر از دبیرستان بودن...شاید چون من تیزهوشان درس خوندم و تجربی بودم...و میدونین دیگه هم تیزهوشان درس خوندن آدمو تحت فشار میذاره هم تجربی خوندن! بچه های کلاسمون اکثرا از انسانی اومدن و خیلی آسوده تر (!!) از کسایین که من تو شیش سال قبلش دیده بودم. (عوضش برا کسایی که از تجربی اومدن درس ها راحت تره)

دیگه...مورد "تموم شدن رابطه" قرار گرفتم.

++ برای اولین بار ناخونامو ژلیش کردم و واقعا دوسشون داشتم..ولی خب از بین بردنش مصیبت بود"-" فعلا حتی دیگه لاک هم نمیزنم (چون ناخونام پوسته پوسته شدن!) و حتی سشوارم دیگه نمیکشم (چون موهام پوسته پوسته شدن؟!! نه چون دلم میخواد) تصمیم گرفتم یمدت بهشون استراحت بدم..

+++یه شب خیلی یهویی رنگ آبی و دکلره رو باهم قاطی کردم گذاشتم رو سرم"-" و خب طبیعتا فقط دکلره شد و رنگ آبی برنداشت. خواهرمم اصرار کرد که قرمز با مشکی خیلی خوب میشه قرمز بذار (قرمز آلبالویی درواقع)... و خب منم قرمزش کردم...و بعد یه ماه ایناهم یه رنگ دیگه گذاشتم تو مایه های شرابی و بنفش.. دیگه تا عید رنگ نمیکنم"-"\

یکی از دوستام به اسم مریم....وای ببینین...من هرکاری میکنم اون فقط درحال تاسف خوردنه...اصلا از من ناامید شدهXD قشنگ نود درصد کارام و حرفام باعث میشن بخواد جرم بده..و اولین دوست دانشگاهیمه...

که خب،

الان برگشت تهران و به احتمال زیاد دیگه ترم بعد نیست.....

++++ راستی بچه ها دارم موهامو بلند میکنم"-" جدی جدی دارم همچین کاری میکنم /"-"\

از دوستای دیگم میشه به فائزه و مهسا اشاره کرد...که خب هیچکدوممون عقل نداریم و این مسئله واقعا خطرناکه"-"

+++++ اون اوایل که با فائزه صمیمی شده بودم همش یهو میگفت "وای من خیلی خوشحالم باهم دوستیییمممم" :))))

فائزه خیلی بچه خوب و دیونه ایه...عاشق زندگیه؛ و دیدگاه جالبی راجع به مسائل داره و سر همین قضیه هم یجورایی باهم دوست شدیم.

وای! من و فائزه تحقیق ادبیات داشتیم. و اواخر ترم استاد گفت که باید زودتر آمادش کنین. و اون موقع من اصلا حال روحی خوبی نداشتم و هیچی نمیتونستم بخورم و درنتیجه حال جسمیمم همچین اوکی نبود. و یجورایی بخاطر من مجبور شدیم چند روز مونده به ارائه شروع کنیم به تحقیق و جمع کردن مقاله ها...درواقع سه روز...

روز اول که فهمیدیم باید فردا شروع کنیم..

روز دوم من دیر رسیدم دانشگاه و وقتی رفتیم سایت رایانه بسته بود...درنتیجه رفتیم رو سرعتگیر خیابون دانشگاه نشستیم و پیتزا خوردیم (چند نفر اومدن با حسرت نگامون کردن که چقد اینا "رها و روانی" ان...و یه آقایی هم با ماشین اومد بحث و دعوا کرد باهامون) و بعدشم رفتیم مرکز خرید"-" XD و اونجا فائزه صورتشو گریم کرد (حال گریموره اون روز خوب نبود...ولی بعد حرف زدن باهامون گفت که حالش بهتر شده..). من برگشتنی چند تیکه پیتزایی که برامون مونده بود رو گذاشتم واس دخترکوچولوی خانوم گریموره. و دفعه بعد که اون خانومو دوباره دیدم رفتم پیشش و ازم تشکر کرد بابت پیتزا..گفت بشدت گرسنه بود و خودش خورد:))

بعد خرید برگشتیم خوابگاه و من شب رو خوابگاه موندم. و تا پنج و نیم صبح تو سالن مطالعه بودیم..اولش داشتیم از اینترنت مقاله میخوندیم ولی بعدش حرف کشید به اتفاقات اون موقع ها و تروماهای گذشته و .... و بعد دیگه شیش بود که برگشتیم اتاق و چایی خوردیم و خوابیدیم.

روز سوم و آخر من باز خواب وحشتناکی دیدم و درنتیجه نتونستم از همون صبح بشینم پای ادبیات. فائزه پیشنهاد داد بریم کافه کارمونو انجام بدیم ولی رفتیم دیدیم بستس (چون جمعه بود!)...یکم همون اطراف شورابیل و دریاچه موندیم و بعد برگشتیم خوابگاه و تحقیقو ادامه دادیم (نه به این راحتی البته!). اون موقع فائزه گفت "اونقد خوب ارائه میدم که تلاشات تو این وضع بدت بیهوده نباشه"

و خب فائزه تا صبح بیدار بود.

دستام خسته شد از تایپ کردن...ولی هنوز چیزای زیادی هست برای نوشتن..

برای نوشتن از روزایی که از دانشکده روان شناسی که انتهای بخش غربی دانشگاهه تا بوفه میومدیم و همونطور که یخ زده بودیم چایی میخوردیم..

روزایی که وسط کلاس یا حیاط گریم میگرفت و فائزه نمیدونست چی بگه و فقط کنارم وایمیستاد و میگفت "بغل میخوای؟"

روزایی که مهسا با کاراش ما رو در حد مرگ میخندوند...

روزایی که واقعا برا درس هام تلاش میکردم...

وای! روزی که رفتم دانشکده هنر:) غروب اون روز...وقتی سر کلاس گرافیک برگشتم غروب رو دیدم و به فائزه گفتم "هی اونجا رو ببین!"

و وقتی باهم‌ از پنجره کلاس پریدیم رو سقف دانشکده! و من هی نگران بودم که الان حراست میاد مارو اعدام میکنه! (چون دقیقا روز قبلشم یه گندی بالا آورده بودیم)

وقتی کنار دریاچه داشتیم یخ میزدیم و سیگار میکشیدیم و میرقصیدیم..

وقتی خاطرات مست کردن و های شدن ها رو تعریف میکردیم...

وای واقعا....خیلی روزای زیادی بودن! ینی هرروز برا خودش یه فیلم بود...

و واقعا دوسشون داشتم...هرچند روزای زهرماری هم بینشون کم نبود ولی خب انگار زندگی همینه؛ باید از بگایی هم لذت ببری.

++++++ فصل اول Stranger Things رو تموم کردم...وای خیلی خوبه..اشک*

  • Baby Blue

منم تیزهوشان و تجربی بودم و الان ترم ۲ روانشناسیم شهر خودمون:)))

همشهری که نیستیم؟ :)

هم ترم *-*\ XD

+ اسمت زیباست..

به بههه دلتنگ پست‌های روزانه‌ات بودممم*---*

خیلی برات خوشحالم و امیدوارم کلی موفق باشی تو دانشگاه><

فقط اونجاش که اشتباهی رفتین خوابگاه پسرا وایییXD پاره صدممصجثمث

+ واقعا هم باید از بگایی زندگی هم لذت ببریم. =)

مرسی و ممنون و تشکر*-*
وای اصن.........
+ درسته چون بخش قابل توجهیشو همین تشکیل داده~

 این پست خیلی زیبا nmt

بغل بزرگ*
جمعه ۲۱ بهمن ۰۱ , ۱۴:۲۵ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

وای . خیلی خوشحال شدم راجب رشته چرخ آورت و اینکه توی شهر خودته TT مبارک. TT

 

وایی. من همیشه تورو با موهای آبی سورمه ای تصور میکنم و اصلا تو انداختی توی سرم که موهامو سورمه ای کنم یروز. یچیزی شبیه آی اوتو TTTTT

 

خوابگاه پسراxDDTT وای قشنگ نابودین. xDDTT

 

+++++++ چندتا بعلاوه گذاشتم؟ خلاصه همین اخری منظورمه:دیی

و اینکه. واقعا زیبا و عارکه ست>>>>

مرسی مرسی TT بغل*

نمیدونم...حس میکنم هیچی به اندازه موی مشکی بهم نمیاد..
وای ولی اکلیلی شدم از تصوری که ازم داشتی:"""""
انجامش بده.

++++++++ واقعااااااا >>>>>

لطف داری. 

کدوم شهری؟

اردبیل
جمعه ۲۱ بهمن ۰۱ , ۱۷:۱۴ 𝕼𝖚𝖊𝖊𝖓 𝖍𝖆𝖑𝖘𝖊𝖞

حس میکنم هیچی به اندازه موی مشکی بهم نمیاد..

منم همین حسو دارم *-* 

انگار مشکی جذابیتش بیشتره 

وای دقیییییییییییقا
زیادی رنگ جذابیه...تنها مشکلش اینه که دکلره نمیشه و یا به زور میشه..
ولی بازم>>>>

وای نکنین گناه دارم هرجا میرم از تجربی بد میگن من همینجوریشم بدم میاد از تجربی عههه

زندگی.. 

اتفاقا من عاشق تجربی بودم و هستم...
ولی خب جوش آدمو تحت فشار میذاره...
+ حالا که دارم فکر میکنم همه رشته ها اینطوریه......

به سلامتی 

من اصفهانم

اوه
جمعه ۲۱ بهمن ۰۱ , ۱۹:۴۹ Not even a star ✩·̩̩̥͙

دلم برای پستات تنگ شده بود. 

خودمم؛)

این خیلی خوبه که به یه رشته علاقه داشته باشی البته شاید از نظر بقیه من اینو درک نمیکنم چون هنوز نهمم و سال دیگه رشتم معمولم میشه ولی واقعا دوس ندارن برم تجربی

حس خوبی داره رشته موردعلاقه‌تو خوندی؟

امیدوارم فضولی نباشه فقط برام سوال شده بود - 

بذار باهات روراست باشم...
من از بچگی درسم خوب بود. از همون بچگیم خیلیا مطئن بودم "خانوم دکتر" میشم!
و یجورایی...خودمم فکر میکردم که پزشک و داروساز اینا نشم به خودم ظلم کردم و همه این درس خوندنامو به باد دادم. روان شناسی رو همیشه دوست داشتم ولی معمولا به خودم اجازه نمیدادم بهش بعنوان شغل آیندم فکر کنم. چرا؟ چون نسبت به رشته های تاپ تجربی تو موقعیت پایین تری قرار داده. میگفتم میخوام جراح شم..حتی فکر کنم هنوزم اون پستم که توش از جراحی حرف زدم مونده:)))) ولی خیلی وقتا اینطوری بودم که "هی...واقعا اگه جراح شی خوشحال میشی؟ تویی که تاحالا حتی یه ویدیوی جراحی هم ندیدی؟ تویی که میترسی بخیه زدن کسی رو ببینی؟ " ..که خب...خودمو قانع میکردم که وقتی قرار باشه انجامش بدم انجامش میدم و برام عادی میشه.
بگذریم‌.
درکل اگه بخوام یچیزی بهت بگم اینه که آدم هیچوقت فقط یه چیز رو نمیخواد...من عاشق فیزیک و شیمی ام ولی رشتم فیزیک نداره...شیمی هم نداره...ولی با این وجود بازم رشتمو دوس دارم. از ستاره شناسی و فضا و اینا هم همیشه خوشم میومد و عاشقش بودم؛ خیلی احتمالش کمه روان شناسی به فضا ختم شه ولی بازم دوس داشتنیه برام..

نمیدونم تونستم منظورمو برسونم یا نه...
یجورایی وقتی با آگاهی انتخاب کنی و بخونی قشنگ میشه...چون متعلق به تو میشه!

اره منظورت رو فهمیدم  و خوب رسنودی 

ممنونم  واقعا

خواهش :)
پنجشنبه ۲۷ بهمن ۰۱ , ۱۴:۱۰ 𝘴𝘢𝘩𝘢𝘳 𝘏𝘢𝘴𝘵𝘢𝘮

به به بلو جان چطوری،چقدر خوشحال شدم پست ندیدتو دیدم

روانشناسی: مای لاو*-*

منم هدفم همینه.. با این تفاوتها که 

ذوق*
عههه پس ایشالا همکار *دست دادن*
پنجشنبه ۲۷ بهمن ۰۱ , ۱۴:۴۱ 𝘴𝘢𝘩𝘢𝘳 𝘏𝘢𝘴𝘵𝘢𝘮

*اه دستم خورد ثبت شد..

انی وی، تفاوت هاش اینه که رشتم انسانیه ، تو تیزهوشان درس نمیخونم ، و فعلا مکانی که میخام برم معلوم نیست

راستش امیدوارم ناراحت نشی ولی من هیچوقت از مدارس تیزهوشان راضی نبودم، فشار درسی زیادی میارن رو دانش آموز و این با شخصیت من ناسازگارِ.. البته این فقط نظر منه:)

راستی رنگ مو گذاشتی موهات خراب نشد؟)))) من میترسم بزارم به چخ بره موهام*

چقدر منم عاشق خل و چل بازیا و سوتی دادنام با رفیقامم.. مثلا دیروز بعد چند ماه با دوستم رفتیم کافه و وقتی همو دیدم چنان با جیغ و داد همو بغل کردیم همه نگامون کردن.. و بعد خوردن پیتزا داشتیم همون وسط رستوران رژ میزدیم و گارسون نگامون میکرد..

قضیه مقاله نویسیا همیشه مضخرف بوده و هست.. و خوشحالم بالاخره به اتمام رسوندیش

دوستای دانشگاهی خیلی خوب میشن به نظر من.. حس میکنم پایه تر میشن 

رو سقف نشستین؟؟ عررر چه باحال

سیگار کشیدن و قدم زدن *(سحر درحال حسرت خوردن و ناسزا گفتن) خیلی خوبه.. یکی از آرزوهامه.. اینکه با دوستام بریم کنار دریا آتیش روشن کنیم، گیتار بزنیم و آواز بخونیم و آخرش سیگار بکشیم و قهوه بخوریم..^-^

خیلی خوشحالم برات.. بیا برامون بگو از خودت.. خوندن روزمرگیات حالمو خوب میکنه بلو..

"لاو از طرف سحر فور یو بیب"

 

هممممم...
من اون اوایل که تیزهوشان بودم زیاد سختم نبود..چون از سوم ابتدایی تو یه مدرسه ای بودم که با آزمون قبول میکرد و یجورایی با اون جو آشنا بودم...
ولی بعدا که وارد دبیرستان شدم دیدم مثلا فیزیک دوازدهمو ما تو هشتم خوندیم:))
+ والا بعضی مدارس غیردولتی هستن...دو سه برابر مدارس سمپاد فشار میذارن رو بچه"-"
نه...رو یه تیکه تقریبا کوچولو گذاشتم و نه چیزیش نشد...درحالیکه اولین بارم بود موهامو دکلره میکردم و داشتم خودم انجامش میدادم!
موئه دیگه...خراب شه هم دوباره درمیاد"-" شاداب تر و با طراوت تر"-"\
وای...لبخند عمیق*
یاد خودم و هیونگ افتادم=)))) ما خیلی از اینکارا کردیم خصوصا که من و هیونگ رو رژمون حساس بودیم...وای دلم تنگ شد دوباره..
مچکرم TT ولی این ترم حتی بیشترم دارم...اشک*
از اونجایی که دوستای صمیمی من مائو و هیونگ هستن...نمیتونم بگم دوستای دانشگاه پایه "تر"ن..ولی آره معمولا پایه انD=
آرههه هرچند خیلی نموندیم چون ممکن بود دستگیر شیمXD
وای! وای دقیقا!!
یچیزی یادم افتاد. من میخواستم وام دانشجویی بردارم باهاش گیتار بخرم"-" بعد فهمیدم مبلغش کمه شکست عشقی خوردم:" ولی بعدش دوباره رفتم از یه مغازه ای پرسیدم قیمتارو دیدم با همون وامه میتونستم:"" بعد دیگه نابود شدم:"""

باشهههه خیلی ذوق کردم با پیامت:>
"بغل درست حسابی از طرف کیدو"
چهارشنبه ۳ اسفند ۰۱ , ۱۱:۲۴ 𝘴𝘢𝘩𝘢𝘳 𝘏𝘢𝘴𝘵𝘢𝘮

آره خب معمولا بستگی به شخصیت آدما داره، منم تو یه غیر دولتیم و اتفاقا اینجا سخت گیرن اما درکل جو مدرسه امسالم با بقیه سالا فرق میکنه و دوستش دارم

آها چه قیشنگ، من میخام جلو موهامو استخوانی کنم.. از الان در ذوقم:)))

منم دو ، سه تا رفیق دارم و جالبه بدونی اسم دوتاشون "ثنا" عه.. و من بهشون میگم "ثنوش"، باهاشون بست فرندم و بشدت پایه هر خل و چل بازیم.. و راستش فکرنکنم کسیو پیدا کنم از اینا پایه تر ببینم تو زندگیم*)

اره دستگیر میشدین بد میشد:))))

گیتار خوب بخای بخری ۳،۴ میلیون کمترین قیمته..من چند ساله میخام بخرم و خانوادم نمیزارن برم کلاسش.. ولی امساد بعد دیپلم میخرم قطعا، البته اگه تا اون موقع هشت برابر نشه قیمتش!!!!!

منم ذوق میکنم با پستات=)

راستی امروز و فردا و پس فردا قراره پست بیزارم، لوطفن بیا ببین

"Love"

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

~Light Blue~

🦋••We won't be erased••🦋

Not perfect but always myself ✨


Don't rush something that you want to last forever


من انسانم...
من انسانم، همان انسان خاکی
همان کس که به تن روح خدا دارم...
مرا تا عرش اعلا راه و تا قعر فنا چاه است
اگر پرواز میخواهم
فلک ها بر من آزاد است...

نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan