*یکی از دوستام از بالای کوه برام ویدیو میفرسته*
من: چه رویایی...
_ آره...جذابه...ولی خب...یجورایی ناراحت کنندم هستا...چیزی که راجب کوه ناراحت کننده اس اینه که تو اگه به کوه نگاه کنی و بری جلو، حس میکنی کوه داری میره عقب؛ و اگه به کوه نگاه کنی و بیای عقب حس میکنی کوه داره میاد سمتت...اگه میخوای برسی به کوه هیچوقت نباید به کوه نگاه کنی. اصلا نباید به زیباییش نگاه کنی چون هرچی بیشتر به اون نگاه کنی امیدت کمتر میشه. باید به برگ های روی زمین، به سنگ های روی زمین که ردشون میکنی نگاه کنی و بعد دستتو دراز کنیو هروقت دستت به کوه رسید نگاش کنی...این خیلی غم انگیزه...غم انگیزتر از اون اینه که این تو زندگی واقعی هم هست! اگه بخوای کوهو نگاه کنی و بیای عقب، اگه بخوای موفقیتتو نگاه کنی و بیای عقب، حس میکنی داره دردش کمتر میشه...ولی درواقع تو داری ازش خیلی دورتر میشی...و اگه بخوای موفقیتتو نگاه کنی و بری جلو، حس میکنی داره ازت دورتر میشه...یه عالمه گزینه های زیاد میاد...یه عالمه آدمای زیاد میان که تندتر دارن بغلت راه میرن...برای همین تو اصلا نباید به اون آدما هم نگاه کنی. باید به...زمین نگاه کنی! *میخنده*
این غم انگیز بودن خوبم هس...
_هوم...اینکه شهر و آدماشو از دور نگاه کنی حس آرامش و تغییر بهت میده...حس خاص بودن یا ناقص بودن...
خودت باید انتخاب کنی وقتی باهاشون فرق داری..که خاصی...یا ناقص..!
میبینم که توهم مثل من فکر میکنی!
_ آره یجورایی...
بااینکه دردناکه ولی خوشحال کنندس:)
_ آره میدونم چی میگی
من میتونم زندگیو همونقد که با جزئیات زیبا میبینم همونقدم با جزئیات بد و زشت ببینم
و با اینکه میتونم با جزئیات زیبا ببینم ولی گاهی اوقات ترجیح میدم نیمه تاریک و درک نشدشو ببینم...
_ دقیقا
مشکل ما آدما اینه...
وقتی خوشحالیم دنیا قشنگه
وقتی ناراحتیم به دنیا طعنه میزنیم
+ خونه ما تقریبا آخرای شهره...ینی یجاییه که از اون به بعد دیگه شهر تموم میشه:) و تو ارتفاعه...یکم که میری بالاتر یه جایی هس که شهر از اونجا دیده میشه...و عکس پست مربوط به همون مکانه ؛)