دفتر خاطراتشو باز میکنه...*
امروز کلی اتفاق جالب افتاد*~* اول اینکه امروز زنگ دوم و سوم برف میبارید(اونم چه برفی!) ماهم زنگ سوم ورزش داشتیم و از زنگ تفریح زنگ دوم تا وسطای زنگ سوم بیرون بودیم و کلی برف بازی کردیم و مسخره بازی دراوردیم (خصوصا من و بوو...و هیونگ که عین شاهزاده ها محل نمیذاشتXD) تازه خانوم شاه علیزاده و خانوم برزگرم بودن و داشتن با ما برف بازی میکردن ( باد هیونگ افتادم که دقیقا وقتی خانوم شاه علیزاده گفت تسلیم و دستاشو برد بالا، یه گوله برف کوبید تو کله اش!!). دوتا از دوازدهمی ها هم یه آدم برفی خیلی کوچولو درست کردن و معلما هم ازش عکس گرفتن.
رفتیم زیر درخت و کل برف رو شاخه ها رو رو خودمون خالی کردیم:) رو برفا دراز کشیدیم و تو برف همو بغل کردیم^-^♡ و معاونامون اومدن هشدار دادن که ممکنه در آینده بیماری های زنانه بگیریمXD
عکس هم گرفتیمD: یه عکس هم اون خانوم چادریه ازمون گرفت...
زنگ دوم که داشت برف میومد ما تو آزمایشگاه بودیم و از پنجره آزمایشگاه بیرون خیلی قشنگ دیده میشد..درواقع مدرسه ما سه طبقه داره و آزماشگاه طبقه سومه (نمیدونم شایدم دوم"-")...یه اداره ای هم دقیقا کنار مدرسه ماست و حیاط خیلی بزرگ و پر از درختی داره که درختاش اونقد بزرگن یه طرف دیوار مدرسه مارو هم اشغال کردن..و ما داشتیم این صحنه رو با برف و از پشت پنجره های بزرگ آزمایشگاه میدیدیم...
تو آزمایشگاه من و چندتا از همکلاسیام و همینطور دوستام به خانوم ترابی کمک کردیم و اونم درعوض گفت که دیگه لازم نیست واسه ترم دوم تحقیق و... بیاریم. گفت یواشکی اسمامونو بنویسیم بدیم بهش (پریسا اسمارو نوشت>-<) و یکمم راجب کنکور و درآمد پزشکی و اینا حرف زدیم.
و اما بعد از ظهرش که رفتیم کتابخونه..!
راستی امروز با بوو راجع به چیزای مختلفی (چیزای خیلی مختلفی!!) حرف زدیم مثل ماجراهای اتاق قرمز، افسانه های ژاپنی و...
خلاصه کلی حرف زدیم.
" امروز خیلی خوشحالم؛ یکی از بهترین روزهای زندگیمه "
۱۲ بهمن سال ۹۸ :)