سی شب چالش ژورنال نوشتن: شب بیست و چهارم!

امروز تا دلتون بخواد عکس ادیت کردم...و همشم تقصیر بووئه"-"

همینطور امروز کل آلبوم رو ریختم کف اتاق و کل خاطراتم دوباره مرور شدT-T

و همچنین هیونگ کلی عکس و فیلم از دوران طفولیت خودش و آبجیش برامون فرستادT^T

+البته که گریه هم کردم...

 

سی شب چالش ژورنال نوشتن!

شب بیست و چهارم: یه سوال کوچیک که میشه درموردش صفحه ها نوشت...کجا احساس امنیت میکنین؟چرا؟

هرجایی که یکی باشه همو بشناسیم و بتونم روش حساب کنم...با هرجایی که هندزفری همرام باشه و اجازه داشته باشم ازش استفاده کنم...

البته به جز مهمونیا...که خب نمیشه گفت احساس امنیت نمیکنم؛ بیشتر احساس راحتی نمیکنم.

متاسفانه وقتایی که تنهایی میرم تو یه مکان عمومی احساس راحتی نمیکنم...ولی خب اذیتم نمیشم چون هندزفری دارم=) فکر کنم طرز تربیت خونوادمم رو این حس خیلی اثر گذاشته...

چرا؟

چون من آدم خجالتی ای هستم...

چون اجتماعی نیستم...

چون انزواگزینم...

چون خیلی تو اجتماع نبودم و نمیدونم تو موقعیت های مختلف چجور واکنشی نشون بدم...

بخاطر همین وقتایی که یکی پیشم هس احساس امنیت میکنم...

تقریبا تو فضای مجازی هم احساس امنیت میکنم...چون میتونم راحت بنویسم و حرف بزنم...

عام...دیگه نمیدونم چی بگم:/

همین..

+دقیقا یه کت سرمه ای عین عکس دارم:")

+یومیکو!!! نیستی..

 

 

 

 

 

  • Baby Blue

یه بار بیرون بودم، یادم افتاد هدفونم تو کیفم نیست. می خواستم کل راهی که رفتم رو براش برگردم تا فقط بزارمش تو کیفم:| الانم لبتاب اینطوریه. دلم می خواد همیشه روشن باشه. 

وابستگی به موجودات بی جان...

منم هندزفریمو از دست دادمT-T
میفهممت:')
=)))

منم تو مهمونیا....اصلا کاری نمی کنم. یه گوشه میشینم فقط :-))و به قول استلا باید رفت پشت بوم :دی 

فقط شیش روز دیگه مونده! XD

اه اره منم=^=
حتی با دخترخالم که هم سنیمم باز نمیتونم زیاد صحبت کنم"-"
ناگوووووووووو T-------T

خوشبحالت واقعا...همه فامیل های ما پسرن "-" و بله...من از بچگی باهاشون بازی میکردم "-" و الان یه گوشی می شنینم دیوونه بازی هاشون رو نگا می کنم "-"

 

می گمممممم ×-× 

من دوتا دخترخاله همسن دارم!! که قبلنا خیلی باهم خوب بودیم ولی الان دیگه حتی حرف برا گفتنم پیدا نمیکنیم:')
برا شما هنوزم دیوونه بازی میکنن..."-"؟
من هنوزم قابلیت اینو دارم که باهاشون بازی کنم"-"
ولی خب اونا خیلی با وقار و سنگین شدن"-" 
مررررررد شدن"-"\

بزنمت•-•_\ ؟؟
پنجشنبه ۴ دی ۹۹ , ۲۳:۵۳ 𝒀𝒖𝒎𝒊𝒌𝒐 ツ ! ×

من نیستم؟ 

من ک زیادی هستم اسرا"-" 

+ من انزوا گزین نیستم..ولی انسان هایی تو زندگیم می بینم ک منو  وادار میکنن انزوا گزین باشم...چ تو مجازی چ تو واقعیت...

آره"-"
هستی ولی نیستی"-" ینی حضورت حس نمیشه...حالا منظورم فقط وب نبود...تو گروه نیستی(که البته امروز بودی"-")
بخوام دقیق تر بگم نبودی"-" (اره منظورم همین بود...!!)
+ نه رابطه انزوا گزینی من مستقل از بقیه اس:)
جمعه ۵ دی ۹۹ , ۰۰:۰۴ 𝒀𝒖𝒎𝒊𝒌𝒐 ツ ! ×

ریلی؟"^" ...اوه...ولی بودم ک 😂

یس بچ=^=
نه بابا نبودیo0

آره خب دیوونه بودن دیوونه تر شدن "-" 

خب باشه...بیا پسرای فالمیون رو با هم عوض کنیم XDD 

 

بزنمی منم می زمتo_0

باورت میشه یه ماهه داره می نویسی؟ خیلییی زود گذشت!! مگههههه نه؟XD

*تبادل پسرای فامیلXD*

باشه...که اینطور
*آماده برای نبرد*
نااااح باورم نمیشهT-T
انگار همین دیروز بود که استلا نظر داد: سلام^^ خوش اومدی:) 
لتزلتزتلزتلزابطفهطابزولزعت هعییییی
ولی از طرف دیگه باورم نمیشه که قبل از یه ماه نبودم"-" یا وب نداشتم"-"
فکر کن یه ماه پیش من نبودم.....
جمعه ۵ دی ۹۹ , ۰۰:۱۹ . 𝑺𝒕𝒆𝒑𝒉𝒂𝒏 .

همین چیزایی که اینجا میگی رو سعی کن تو ریلم بگی

میگم...ولی کو گوش شنوا...

وای تصورشم برام ترسناکه...یعنی تو یه ماه پیش اصلا وجود نداشتی"-" یعنی داشتی ولی ما نمیدونستیم"__"......واااای! الان داشتم فکر می کردم اگه چهار ماه پیش استلا وب نمیزند چه می شددد، فرصت آشنایی با یکی از بهترین دوستامو از دست میدادم"-" یعنی اگه منم چند ماه پیش وب نمیزدم با کسی آشنا نمی شدم ..اگه...اگه....وای خدا نکشتت XD دیگه خوابم نمی بره "-"

آره دقیقا"-" فکر کن من نه استلایی میشناختم نه آرتمیسی نه موچی ای نه عشق کتابو نه کرم کتابو نه وایولتو نه...."-" 
چه زندگی تهی ای داشتم"-"
اه انگار خودمم قرار نیس بخوابم"-"
واقعا چطور بودن اون روزا"-"؟
+پس تو خوشحالی من وب زدم نه *-*؟

خیلی عجیبه.....من ۱۵۲ روز پیش هیچ کس رو به نام موچی وایولت مائو و کیدو و استلا و عشق کتاب و....نمی شناشختم!"-"واقعا چجوری داشتم زندگی میکردم؟"^"...خیلی عجیبه...و البته دردناک...

من رفتم بمیرم....

بای...D:

 

+معلومه^-^ 

آره واقعا"-" تقریبا هیچ کسو نداشتیم"-" هیچ کس برا نوشته هامون ذوق نمیکرد و ماهم همینطور"-"_| 
چقد زندگی سخت و طاقت فرسایی داشتیم"-"
اصلا دلم به حال خودم سی روز قبل و تو ۱۵۲ روز قبل سوخت"-"♡
منم شاید اومدم..
بای بکD:

+ارامرانزنلزعخزخعیخعزتعبخع خوشحالم اینو میشنوممممT-T

کلا هنزفری همه جا رو امن و امان میکنه"-"\
من اتاقم جاییه که میتونم حس امنیت کنم:")

درسته@-@
دقیقا:')

ما تو خانوادمون همه پسرن :/

البته همشون با من خیلی خوبن ، همشون هم واقعا درست و حسابین ، از نظر اخلاق D:

وای آرتی دوباره یادم انداخت !!! یه دفعه که خیلی تنها شدم رفتم پشت بوم .... و چه جریان هایی که پیش نیومد :||||||

پستش هست هنوز تو وبلاگم ...

واقعا اگه من نمیومدم بیان چی میشد ؟ اصلا نمیخوام بهش فکر کنم @-@

وب تو رو فکر کنم از وبلاگ های به روز شده پیدا کردم ! XD

البته که از وب زدنت خوشحالیم ، این چه سوالیه =")))

برا ما تقریبا نصف دختر نصف پسره
و همشونم به جز یکی از دخترخاله هام رفتار بزرگونه ای دارن•-• البته همچینم تقصیر خودشون نیستا...جو این طوریه...
به هرحال فرقی به حال من نمیکنه چون من درونگراتر از این حرفامXD
باید برم دنبال اون پستت بگردم•~•
وای خیلی بد میشد"-" تو از اونایی هستی که همه دوست خودشون میدونن و باهات صمیمین:) نمیومدی بیان خیلی اینجا سکوت و کور میشد'^'
اووووXD
عه قلبم............حدحهرخعرعخعزخفز مچسییییی*^*
بوستون دارم*^*\

+چیزه استلا...اون عکس بچگیت بودا...من ازش اسکرین شات گرفتم"-" اگه مشکلی داری بگو پاکش کنم"^"

ما کلا 13 تا نوه ایم ...

یه دختر که عقد کرده ، یه پسر دانشگاهی ( اینا رو اصلا جزو نوه ها حساب نمیکنیم XD ) بعد پنج نفریم که با هم جوریم تقریبا ... سه تا پسر و من و دختر داییم. با دختر داییم اصلا خوب نیستم :||||||

بقیشون هم کوچولو ان دیگه :(((

فقط پنج نفریم که سنامون بهم میخوره...

ایناهاش

تو واقعیت هم همینجوریه ها ... ولی خب خودم ... @-@

ما بیشتر بوست داریم XD

 

نه بابا چه مشکلی ! دیگه آدم وقتی میذاره ، توقع اینم باید داشته باشه که کسی برش داره .. خیلیا نمیگن اصلا @-@

ولی حالا میخوایش چیکار 0____0

اوووو...ولی ما فکر کنم حتی بیشترم باشیم'-'
طرف بابا اینا من بزرگترین نوه ام"-" بعد بابامم بزرگترین فرزند خونوادس"-" شدم فرزندِ ارشدِ فرزندِ ارشدXDDD
دوتا دختر خاله هام همسنمن...با پنج شیش تای دیگه هم یکی دو سال اختلاف دارم...بقیشونم یا نی نی ان یا ازدواج کردن"-"


همم خوبه پس...
ینی چی میخوام چیکار"-"؟ میخوام عکس بچگس های استلا رو داشته باشم*^*

ما کمیم :((

چه خفن XD

 

خب پس باید تو هم یه عکس از خودت بدی XD

ما خیلی زیادیم...
مخصوصا چون من یه step grandma هم دارم"-"

باشهXD
خب از بچگیم یا الان؟"-"
سافت یا دارک؟"----"
چه مدلی میخوای من بدمD: 

اوههههه XD

من بابام تک فرزنده :/

 

هر چهارتاش ، چقدر ذوقیدم XD

ینی عمو و عمه نداری"-"؟
اصلا مهم نیس:/ چیزی از دست ندادیXD

باشه پسXD خصوصی برات میفرستم الان:)

عه منم عکستو میخوام ! یعنی چی؟"-"

باشه برا توهم خصوصی میفرستم"-"

وای آقا دیدمت!!! چه باحااااالیییی!! یعنی از قیافت هم معلومه چه دعواییی هستی!XD 

 

منم عکس بجگیامو رو به زودی خواهم گذاشت"-"

عهههه*-* مچسییییییی^-----^ (حمله قلبی)  واییXD استلا هم گفت از قیافم شرارت میبارهXDDDD

باشه منتظرم ببینمت"-"
درضمن من عکس الانمو نشون دادمااا=^= باید تورم با فیس الانت ببینم"-"



اقا اقااااااااااااا چرا شما همتون عکس بیبی بلو رو دارین من ندارم؟=-=به منم بدهههههههههههه عکستوD:
خواهشششششششششش
خواهشششششششششش
بیبی بلوووووووووووو
(قشنگ با ناز و ادا بخونXD)
ولی بده بهم باشه؟:")
منم یه عکس خوشگل از بچه گیام میزارم*-*

سافتوندی منو که....
باشه برات میفرستم خصوصی:)

عهههه منتظرم ببینممممم*-*

کیدو هستی میخوام عکسمو بفرستم ؟ مبادله ی عکس به عکسه XD

البته که هستم*-*
ایولللللللللللل
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

~Light Blue~

🦋••We won't be erased••🦋

Not perfect but always myself ✨


Don't rush something that you want to last forever


من انسانم...
من انسانم، همان انسان خاکی
همان کس که به تن روح خدا دارم...
مرا تا عرش اعلا راه و تا قعر فنا چاه است
اگر پرواز میخواهم
فلک ها بر من آزاد است...

نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan