وقتی همه برگ های درخت ریختن:)

یه شعری بود...

سال ها پیش خونده بودمش..تو کتاب درسیمون بود..شایدم تو تکمیلی های تیزهوشان...دقیق یادم نمیاد...

بعد قضیه اش این بود که یه پسر کوچولویی مامانش بدجور مریض میشه و دکترا میگن که فقط تا چندماه زنده اس...

پاییزم بوده...

پسرکوچولو از یکی میپرسه که مامانم تا کی زنده اس؟

و اون شخص چون نتونست به پسره بگه که فقط یکی دوماه،

برمیگرده به برگای درختای حیاط اشاره میکنه و میگه:" وقتی همه این برگا ریختن!" :)

از اون به بعد

پسر کوچولو مدام میرفت حیاط و برگ های ریخته شده رو دوباره میچسبوند به درخت="))

 

 

+ فکر کنم نویسنده اش پروین اعتصامی بود..کسی این شعرو داره یا اسمشو میدونه بهم بگه؟

  • Baby Blue
سه شنبه ۱۶ دی ۹۹ , ۱۲:۱۴ . 𝑺𝒕𝒆𝒑𝒉𝒂𝒏 .

:)...

:"">
سه شنبه ۱۶ دی ۹۹ , ۱۲:۱۷ . 𝑺𝒕𝒆𝒑𝒉𝒂𝒏 .

اهنگ :)

born to be yours

نکن این کارووووو:"""")))

من یاد این افتادم=)
فیلم in time رو دیدی؟
این صحنه‌‌‌...این...اه نمیدونم چی بگم...خیلی غم انگیز بود..
سه شنبه ۱۶ دی ۹۹ , ۱۳:۱۰ . 𝑺𝒕𝒆𝒑𝒉𝒂𝒏 .

اهنگرو نشنیده بودی؟ 

ندیدمش

واییی ولی فک کنم فهمیدم چی شد... =((

نههه نشنیده بودمT-T
بذار بگم=)
انگار تو دنیای اینا اینطوریه که پول همون زمانه...ینی به جای پول بهم زمان میدن و میگیرن:)
و
اگه زمانشون تموم بشه درجا میمیرن=")
ثروتمندا دهه ها زمان دارن ولی فقیرا یکی دو روز...حتی چند ساعت:)
بعد تو این تیکه از فیلم انگار مامانه رفته بود کار کنه که پول دربیاره و به اصطلاحی زمان بخره..بعد سوار اتوبوس که میشه میبینه کرایه بیشتر از زمان اینه=) راننده اتوبوسه پیادش میکنه ..و این تا خونه میدوئه...
از اون طرف که پسرش منتظر اتوبوس بود وقتی اتوبوس میرسه میبینه مامانش نیست=) متوجه قضیه میشه و میدوئه سمت محل کار مامانش...
و وقتی همو میبینن با تمام سرعت میدوئن همدیگه و دستاشونو میارن جلو که پسره بتونه به مامانش زمان بده...
ولی همون لحظه که به هم میرسن مامانه زمانش تموم میشه:>

وای منم شنیده بودمش ...

چقدر گریه کردم سرش •-•

خیلی غم انگیز بود...
منم....

وایی!....

چه عجیب.....@_@

همین دیروز دوستم همین رو استوری کرده بود...

چقدر قشنگه...و البته غمگین...

عه@-@
درسته:")
سه شنبه ۱۶ دی ۹۹ , ۱۵:۰۴ . 𝑺𝒕𝒆𝒑𝒉𝒂𝒏 .

وای اشکام... 

اوننننننقد سر این صحنه گریه کردم که..

تازهههههه
بگم باورت نمیشه=)
کیلین مورفی هم توش بازی کرده*-*
محافظ زمانه تو فیلمT^T
سه شنبه ۱۶ دی ۹۹ , ۱۵:۱۴ . 𝑺𝒕𝒆𝒑𝒉𝒂𝒏 .

واقعا گریه داش... 

 

نههه تامی =)))) 

کلا فیلمه از اول تا آخر گریه داشت=)
ولی با همه غم انگیزیش آخرش خیلی خوب تموم شدT----T

لنتی برو فیلمو ببین...کمه فکنم دوساعتم نیس:)
سه شنبه ۱۶ دی ۹۹ , ۱۵:۲۲ . 𝑺𝒕𝒆𝒑𝒉𝒂𝒏 .

آخه برم ببینمش حس تامی شلبیش میره

نمیره؟

نو فایتین نو فاکین فایتین 😂

نهههههه اونجاهم همون ابهت تامی شلبی بودنشو حفظ کرده بود‌‌‌T-T
کلا یه پالتو مشکی بلند تنشه...موهاشم بلنده...و مشکی..‌
و ...
هیچی دیگه فاااکT-T
گت اوت آف می (فایتین) XD

سه شنبه ۱۶ دی ۹۹ , ۱۵:۲۶ . 𝑺𝒕𝒆𝒑𝒉𝒂𝒏 .

عه پس سر فرصت میبینمش 

 

من بعد از این سریال دریافتم که باید توی تیپ زدنم تجدید نظر کنم :D

 

خیلی خب بود خودش دعوا نکرد عجیبه D:

خوبه*-*

تیپت چگونس؟

بلهXD

چرا من اینو یادم نمیاد....

منم یادم نمیومد...
چندروز پیش شعر مست و هوشیارو دادم بابا بخونه که چقد قشنگه و اینا..
بعد بابا گفت اره پروین اعتصامی شعراش خیلی قشنگن...فکر کنم اون شعر پسر و مامان مریضم مال اعتصامی بود...
و اونجا که تعریف کرد یادم افتاد:')

هعی این داستانه=")خیلی غم انگیزهT-T

خیلییی...
اسم شعرشو میدونی؟

نه نمیدونم راستش

باشه عب نداره"^"

نمیشناسمش اما چقدر دلم به حال پسره سوخت:(((

عزیزم:((

آره دقیقا:(
هارتم بروکید...

شعر مست و هوشیار معرکه بود:)))

اینم اگه مال پروین اعتصامی باشه حتما معرکه اس.

ولی نمیدونم.... اسمش چیه یعنی؟:((

آره=))) واقعا قشنگ بود...
فکر کنم مال پروین اعتصامی بود..
نمیدونم حتی اینترنتم گشتم پیداش نکردم:(

منم نشنیده بودم داستانشو ولی... ولی چقدر قشنگ بود... و غمگین "-"

و هی! ببینین کی اینجاست! درسته نشنیدم شعرشو ولی نمیتونم پیداش کنم؟ هرچی نباشه از دوران طفولیت با گوگل همبازی بودما D:

شعرش مال پروین اعتصامی نیست، مال شهریاره و این متنشه ^^

مادری بود و دختر و پسری            پسرک از میِ محبت مست
دختر از غصه‌یِ پدر مسلول           پدرش تازه رفته بود از دست
یکشب آهسته با کنایه طبیب        گفت با مادر: این نخواهد رَست
ماه دیگر که از سموم خزان           برگها را بود بخاک نشست
صبری ای باغبان که برگ امید        خواهد از شاخه‌یِ حیات گُسست
پسر این حال را مگر دریافت           بنگر اینجا چه مایه رقت هست
صبح فردا دو دست کوچک طفل       برگها را به شاخه‌ها می‌بست

و یه داستان کوتاه انگلیسی هم داره که نمیدونم شعره از این داستانه نوشته شده یا داستانه از این شعره. ولی مال دیوان شهریاره و اسمشم کودک و خزانه.

پروینم میگن یه قطعه مثل این داره به اسم اشک یتیم، اینم یه سایته که اشک یتیمو آورده و معنیشم کرده=))

 

امیییییییییییییییییررررررررررر!!!!!!!
فدایت...
دوروز درگیر بودم...
وای خدا...
حالا میتونم با آرامش بخوابم:)
اون دوتارم الان میرم ببینم*-*

واو °^°

غمگین بود :)....

من بچه بودم برای اینکه زودتر زمستون بشه، میرفتم برگ درختا رو می‌چیدم :/

هعی آره=)

واقعا؟"^"
 کیووووووتT^T

من داستان اینو خونده بودم خیلی قشنگ بود!

دختری در حال مرگ بود و هیچ امیدی به زندگی نداشت و مادرش دائم گریه می کرد. نقاش محله پیش اونا می اومد و نقاشی دختر رو می کشید یک روز پاییزی دختر به مادر و نقاش گفت اگه آخرین برگ این درخت بیفته من می میرم . هر روز برگی از درخت می افتاد و دختر روز به روز بدتر می شد. مادر هم افسرده تر از قبل. یک روز توفان شدیدی اومد که تقریبا همه برگای درخت ریخت اون روز نقاش تو اون باد و توفان رفت بالای درخت با بدبختی خودشو به شاخه ای رسوند که به دیوار چسبیده بود. نقاش تمام شب اونجا موند و نقاشی کشید صبح که دختر کوچولو پاشد دید هنوز یه برگ رو درخته پس امیدوار شد و گفت منم می خوام مثل اون برگ مقاوم باشم و مدتی بعد حالش خوب شد. مادرش که از خوشحالی ذوق کرده بود رفت خونه نقاش پیر تا خبر خوش رو به اون بده  ولی وقتی در خونه رو باز کرد  با جسد نقاش پیر  رو به رو شد.  آره!

اون شب نقاش تمام تلاشش رو کرده بود که  اون برگ رو کاملا طبیعی بکشه تا دختر امیدش رو از دست نده و نقاش برای نجات دادن جون دختر جون خودشو فدا کرد.

این ا نمیشن زیبایی هم داشت که بدجور اشک آدم رو در میاورد

T---T
چه قشنگ و غم انگیز بود...اشکم در اومدT-T
نقاشه:')

عه:/

اِما اینجا چیکار میکنه؟ D:

امم... میدونی دیگه، اما از جادوگرانه.. تنها دوستی که تو جادوگران داشتم:")

گادددد0-----0
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

~Light Blue~

🦋••We won't be erased••🦋

Not perfect but always myself ✨


Don't rush something that you want to last forever


من انسانم...
من انسانم، همان انسان خاکی
همان کس که به تن روح خدا دارم...
مرا تا عرش اعلا راه و تا قعر فنا چاه است
اگر پرواز میخواهم
فلک ها بر من آزاد است...

نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan