حس میکنم ماه خیلی تنهاست...
شاید چون هرشب هس...شاید چون نزدیکه...
همیشه وقتی ستاره ها رو میبینیم ذوق میکنیم؛ ستاره هایی که دورن و همیشه نیستن...
نمیدونم..
شاید ماهم باید یمدت بره..
بره اون دور دورا...
یمدت نباشه
شاید اون موقع دوست داشته شد:)
دلم میخواد برم ماهو از آسمون بدزدم بیارم خونه قایمش کنم!
میخوام از نیمه تاریکش مراقبت کنم...همون نیمه ای که هیچکس ندیده...مطمئنم اونجا زخمای زیادی هس که نیاز به مداوا شدن دارن:')
من کلی چسب زخم دارم...فکر کنم زخمای ماه عمیق تر از این حرفا باشن...احتمالا بخیه لازم دارن...ولی خب من از بخیه میترسم..بخیه زدنم بلد نیستم..پس فقط دعا میکنم که اون چسب زخمای کوچولو بتونن کاری از پیش ببرن ؛)
+ عکسو وقتی با فاطمه میرفتیم مدرسه گرفتم="))
+ آهنگه گویا مشکل پیدا کرده باز نمیکنه...و متاسفانه نمیدونم چرا نتونستم پاکش کنم! خلاصه درگیرش نشین×-×