امروز امتحانامون تموم شد...
و...
خیلی جا خوردم!
شیمیو ۱۸ شده بودم و زیستو ۱۶!!!
ریاضی هم فکر کنم ۱۳ اینا بشم._.
ولی زیستو ۱۶ شده بودممم!! ۱۶!!!
هی خدا...البته...از کسی که فرجه یه هفته ای زیستشو به فاک داده نباید بیشتر از این انتظار داشت. ولی خب قضیه اینه که من معمولا اینطوری بودم..هیچوقت کامل نمیخوندم ولی کمم نمیگرفتم!
به هر حال گند زدم و دیگه کاریشم نمیشه کرد. امیدوارم حداقل از این به بعدو کنکوری تر پیش برم"-" دعام کنین"-"♡
اهم..
یادم رفت واس چی اومدم پست بذارم._.-
آها! چالش بوو
خب دوس ندارم زیاد فاصله بیفته بین زمان شروع بوو و خودم...پس بهتره از همین امروز شروع کنم^-^
یوح
از طریق نوشتن و از چشم شخص دیگری در خیابانتان قدم بزنید و به مکان مورد علاقه تان بروید.
یمدته کیدو اصلا شبا نمیتونه بخوابه.احتمالا بخاطر اینه که یمدت شبا هم مشغول کارای عقب موندش بود و به شب بیدار موندن عادت کرده.
پنجره اتاقو باز میکنه. هوای سرد شب تو اتاق میپیچه. کیدو عاشق این هواست. به سرش میزنه که یواشکی بره بیرون! پس گوشی و هندزفری و کت سرمه ایشو میپوشه و میزنه بیرون.
نم نم بارون شروع شده.
آهنگ exile از تیلور سویفتو پلی میکنه و به سمت کوهستان قدم میزنه.
اون کوهستان یجورایی خیلی نزدیک شهره. و یه جاده تو دل این کوهستان زدن که برا دوچرخه سواراست و معمولا دوچرخه سوارای حرفه ای میان اینجا تمرین میکنن. گاهی اوقات مسابقات دوچرخه سواری هم اینجا برگزار میشه. خلاصه اینکه جای خیلی قشنگیه و کیدو دوسش داره.
میرسه به کوهستان. از دکه ای که پایین کوهستانه و شبانه روز بازه قهوه میگیره و میره میشینه رو نرده های کنار جاده. بارون همچنان ادامه داره بخاطر همین کیدو دستاشو بالای قهوه اش میگیره و به منظره رو به روش خیره میشه.
از دور چراغ چندتا دوچرخه سوار معلومه. ینی حتی این موقع شب هم درحال تمرینن؟ چه روحیه ای!
لبخندی میزنه و دوباره راه میفته به سمت مرتفع ترین جای کوهستان..تا بتونه از اونجا طلوع خورشیدو تماشا کنه..
+ امروز سنگین ترین و شدید ترین برف شهرو دیدم...
+ و باز امروز رفتم دکتر...و گفت خونت باید تصفیه شه._.
+ پس از مدت ها معلوم شد کبدم مشکل داره:/
+ از همه چی متنفرم"-"