امروز یکی یه پیامی داد که روزمو ساخت:)
خیلی خوشحالم..و به همون اندازه متعجب..و همینطور کنجکاو..!
سه نفر را در زندگیتان در نظر بیاورید. به شخصیت داستانتان موها و خنده های فرد ۱، چهره و اتاق خواب فرد۲ و کمد و اخلاقیات فرد۳ را بدهید. این فرد جدید شخصیت اصلی داستان شماست. هر ویژگی ای که دوست دارید به او اضافه کنید. با توصیف تنها شصت ثانیه از روز او، سعی کنید او را بیشتر به ما بشناسانید.
به خودش میاد. مببینه که مدت ها از طلوع خورشید گذشته و هوا کاملا روشنه. حتی بارون هم بند اومده. دیگه باید برگرده.
از اونجایی که هوا روشن شده دیگه کوهستان تو سکوت نیس. صدای پدال زدن و صبحت آدما تو کل کوهستان پیچیده و هرقدر که به پایین کوهستان نزدیک میشه این صدا ها بلندتر و واضح تر میشن.
یه کش از تو جیب کتش برمیداره و باهاش موهای لختشو میبنده؛ از اینکه موهاشو با کش ببنده خوشش نمیاد ولی خب گاهی مجبور میشه چون همش میان جلو صورتش! هرچند همچینم بلند نیست..!
بالاخره میرسه خونه. کلیدو میندازه و مستقیم میره تو اتاق؛ طبق معمول مرتبه. لباساشو عوض میکنه و به آینه یه نگاهی میندازه...خدایا...چطور پوست ادم میتونه تا این حد سفید و رنگ پریده باشه. به برادر بزرگش رفته..اونم همینطوره..منتها اون موهاش موج داره..
در کمدو باز میکنه که لباسارو بذاره توش.و بله...توی کمدم مرتبه..به هر حال کسی که به بی نظمی حساسیت داره بایدم همچین کمدی داشته باشه!
از پنجره بیرونو نگاه میکنه و میبینه که برادر بزرگش لیام مشغول شستن و برق انداختن ماشینه. همون لحظه یه فکر پلید از ذهن کیدو میگذره و تصمیم میگیره که انجامش بده. به سمت حیاط حمله میکنه و یواشکی شلنگ آبو برمیداره و مخفیانه میره وایمیسته پشت برادرش..
" آقای لیااااممم!!"
و سر تاپای لیامو خیس میکنه.
لیام برمیگرده و همونطور که مات و عصبانیه موهای مشکی خیسشو میده پشت و با صدای بلند به کیدو بد و بیراه میگه..
ولی کیدو...از شدت خنده نشسته رو زمین و داره سکسکه ای و شیشه پاکنی میخنده! قبلا اینطوری نمیخندید ولی اخیرا بهش دچار شده..!
لیام یه نفس عمیق میکشه و میگه: باشه...ببینم بازم میای نصفه شبی صدام کنی که بریم بیرون..
کیدو با شنیدن این جمله بلند میشه و همونطور که سعی در نخندیدن داره میگه: نهههه توروخدا!
_ میخواستی اذیت نمیکردی!
+ اذیت نکردم که...فقط خواستم بخندی"^"
_ به هر حال من اذیت شدم-،-
+ خب ببخشید...میخوای چیکار کنم برا معذرت خواهی؟!
_ سرتو به نشانه تاسف بنداز پایین..!
سرشو میندازه پایین و بعد یمدت که گردنش درد میگیره میگه: خب..کافی هس؟
لیام که انگار دوباره شاد و خندانه جواب میده: البته! عذرخواهی شمارو میپذیرم!
+ ممنو...
_ خانوم کیدوووو!!!
و سطل آبی که برا شستن ماشین بودو رو کیدو خالی میکنه!!
+ لیاااااممم!!! میکشمتتتتتتت!!!!!!