روز چهارم!!

روز چهارم...

 

تصور کنید که شخصیت اصلی تان به تندیس تبدیل شده است. افکارش را توصیف کنین.

"بازم مهمونی..."

با ناامیدی و ناراحتی خاصی اینو گفت. همیشه از مهمونیا و دور همیا بدش میومد و توشون اذیت میشد. هنوزم همینطوره.

تو اتاق مشغول آماده شدنه که مامانش میاد تو:

"این چیه پوشیدی یچیز آبرومند تر بپوش...شبیه خیابونیا شدی...چرا انقدر تیره پوشیدی؟ یچیز رنگی تر پیدا کن و بپوش"

و کیدو مجبور میشه دوباره لباس عوض کنه. یه تیشرت سفید میپوشه با شلوار جین...و یار همیشگیش، کت سرمه ای!

از پله ها اومد پایین و لیام رو دید:

" هی کوچولو...نگران نباش...من باهاتم!"

کیدو لبخند سردی زد و رفت کفشاشو بپوشه...

 

پس از مدت ها میرسن به مهمونی. تقریبا بیست نفر تو اون مهمونی بودن...و خب...همین که تعداد نفرات از هفت بیشتر باشه ینی کیدو قراره اذیت شه..

همسن و سالاش میان با صدای بلند بهش سلام میدن و میرن..اونقد سریع که حتی جواب سلامشونم نمیشنون...کیدو از اینکه ادما با صدای بلند باهاش حرف بزنن متنفره..باعث میشه استرس بگیره..

بخاطر جو مهمونی کم کم مضطرب میشه و تنها کاری که میکنه گرفتن آستین لیامه..

و افکاری که تو سرش پخش میشن:

" چی میشد اگه میتونستم بگم دارم اذیت میشم؟ از اینکه این همه آدم متفاوت با خودم میبینم مضطرب میشم..یا بهتر بگم؛ از اینکه با اونا متفاوتم....

الان دارم اذیت میشم.باید حرفی بزنم؟ چرا حس میکنم تمام این بحثا بی مزه و مزخرفن؟ نمیشه پاشیم بریم پشت بوم ستاره هارو نگاه کنیم؟ حداقل یکی بشینه راجب کتابی که این اواخر خونده حرف بزنه...وای خدا...چرا تموم نمیشه...میشه به لیام بگم بحث سفر در زمان و جهان های موازیو بندازه وسط؟ اون مث من منزوی نیست و تازه بقیه هم دوسش دارن...بهش بگم؟ نه ولش کن...حتی اگه همچین بحثی هم بیاد وسط من باز قرار نیست حرف بزنم...!"

و آستین لیامو محکم تر میگیره.

 

+ لازمه بگم عکسه رو خودم گرفتم-،-

 

 

  • Baby Blue
شنبه ۴ بهمن ۹۹ , ۱۵:۴۰ ☁️𝐴𝑦𝑙𝑖𝑛 🌱𝑆𝑒𝑛𝑝𝑎𝑖

و دقیقا من اینجوریممممممممم:"

خیلی با کاراکترت همزاد پنداری میکنم اصن._.

عاا...یجورایی خودمو نوشتم! چه جالب!!
تایپ شخصیتیت چیه؟
شنبه ۴ بهمن ۹۹ , ۱۵:۴۵ ☁️𝐴𝑦𝑙𝑖𝑛 🌱𝑆𝑒𝑛𝑝𝑎𝑖

من تایپم ENFP عه

البته الان تو مهمونیا یکم بیشتر راحت شدم ولی قبلا اصلا اینجوری نبودم._. در واقع این منم تو مهمونیایی که خیلی شلوغ باشه#-#

هوممم من INFJ
منم اندکی بهتر شدم ولی همچنان بدم._.
اوه اون مهمونیای شلوغ...واقعا آزاردهندن:"
شنبه ۴ بهمن ۹۹ , ۱۵:۵۳ ☁️𝐴𝑦𝑙𝑖𝑛 🌱𝑆𝑒𝑛𝑝𝑎𝑖

خیلییی

و همیشه همه انتظار دارن شروع کنی مثل اونا تو بحثا شرکت کنی..

دقیقا-،-
نمیدونم چرا نمیتونن قبول کنن که همه مث خودشون نیستن..

هوم :) منم از مهمونی متنفرم...مخصوصا شلوغ باشن که دیگه هیچی...

اونجا که گفتی دچار پنیک میشی وقتی بلند حرف میزنن یادم خودم افتادم... 

و اون جمله آخرت باز منم... :D 

یه مدت تو 18 سالگی یکم بهتر شده بودم ولی خب ار خودم بدم اومد برگشتم خونه اولم... از این خودم بیشتر خوشم میاد... 

 

دقیقا..
بد دردیه:)
وای:D
الان چگونه ای؟

اه مهمونی کابوس همیشگی -__-

وسط کلی بچه قد و نیم قد که میان اویزونم میشن -____-

و مامانم که میگه سرتو از گوشی بیار بیرون و من که میگم بیارم بیرون چه کنم و اون میگه هیچی مگه بقیه چیکار میکنن:/

و بقیه درحال چرت گفتن درباره مردمن :|

چقد مهمونیا حال بهم زنن -__-

 

سیم سیمممم-_-

تقریبا آنتی سوشالی که سعی میکند فقط در زندگی حرفه ای  اجتماعی باشد.... جز اینکه جایی بهش خوش بگذره... 

عاو..@-@

چقددددر از این مهمونی های شلوغ پلوغ خانوادگی بدم میاد من/:

میدونستم بدت میاد"-"
بیا بغلم/"-"\

لازمه بگم منم چقدر مثل کیدوی داستانم ؟ البته کمی منزوی تر و درونگرا تر . 

+نه ، از قشنگیش میشه فهمید کار خودته *^*

منم:))
+ ووییی مچکرمT--T♡♡♡♡♡♡♡♡

نمیدونم کیدو منه یا من کیدو ام ?ಠ_ಠ

کیدو توئه•-•

منم گاهی از این شلوغیا بدم میاد 

یه نفر نزدیک میخام ک فقط بتونم راحت باهاش حرف بزنم

هممون به اون یه نفر نیازمندیم:">

هوووف آره 

ی دوست پایه تو همه جمع ها

هعیی

*اشک*

منم همین طوری ام ...

من منظور این سوال رو اصلا نمیفهمم چرا :/

هوممم..
هیچی ولش کن! فقط افکار شخصیتو بنویس"-"\
شنبه ۴ بهمن ۹۹ , ۲۱:۲۲ 𝒀𝒖𝒎𝒊𝒌𝒐 ツ ! ×

عکس بالای پست چقدر خفنه..

انگار تو خیابونای نیویورک گرفتیشXD

+ از مهمونی های خانوادگی ای ک توش هیچکسو نمیشناسم و مجبورم مث بچه ی آدم عاقل بشینم بیزارم

تنکیو^-^
+ سیممم:"

بدترین چیز توی دنیا یه مهمونی شلوغه.__.حس میکنم الانه که آدمای دور و برم بخورن منو:/
+واووووو خیلی عکسه خوشگله!فکر میکنی توی خیابون های نیویورک یا اسپانای جایی گرفتیشD":

دقیقا"-"
+ وای یومیکوئم همینو گفD": مچسیییییی^^

منم اول فکر کردم عکسه از نیویورک عه اما با دیدن «بیمه البرز» که آن بالا مثل الماس می درخشد فهمیدم که اینطوری نیستD:"..

عهههD"=
ایول عکسم خفن بوده*-*

چه جالبه که اکثرا هممون از مهمونی های شلوغ متنفریم... نه؟

من که اکثرا خوابم توی اینجور مهمونیا

اره واقعا...یه عده آنتی مهمونی دور هم جمع شدیم._.
اه منو نمیذارن بخوابم=^= بعد جالبه همیشه تو مهمونیا خستم و ملت کلا فکر میکنن من همیشه آدم خسته و بی حالیم"-"

خسته و بی حال بودن خیلیم چیز خوب و مفیدیه

اهمیت نده بهشون. خودمونو عشقه =)

یاپ! ؛)

وایی خدا عکسو خودت گرفتی؟ *^* خیلی خفنه که *~*

 

و اینکه چقدر کیدو مثل منه -_____-

آرهههه*-* مرسییییی^------^

کلا کیدو نماد بچه های بیانه"-"\
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

~Light Blue~

🦋••We won't be erased••🦋

Not perfect but always myself ✨


Don't rush something that you want to last forever


من انسانم...
من انسانم، همان انسان خاکی
همان کس که به تن روح خدا دارم...
مرا تا عرش اعلا راه و تا قعر فنا چاه است
اگر پرواز میخواهم
فلک ها بر من آزاد است...

نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan