فکر کنم اولین باری که باهات آشنا شدم...
یادم نیس زیر کدوم پستم نظر داده بودی...
فقط جمله آخرت یادمه:
"راستی من هانی بانچم*-* از آشناییت خوشبختم..!"
_ او هانی بانچ؟ اسمتو زیاد شنیده بودم*-* منم همینطور!
اولین پستی که ازت خوندم "وقتی هانی بانچ سانتا میشود" بود. چه پست شنگولی هم بود!
و بعد "دنیای پوچ لعنتی" ...و منی که مدام فکر میکردم:" ینی باید برم باهاش حرف بزنم؟ ینی مشکلش چیه؟اصلا شاید نخواد حرف بزنه...چیکار کنم؟ اصلا فکر نکنم اون منو درست و حسابی بشناسه! پس چیزی نگم دیگه نه؟...."
اون وسطا که قالبتو دارک کردی و اون پستو گذاشتی، حس کردم اون نوشته هارو من تایپ کردم! کاملا فهمیدم و حسش کردم؛ و خب...من یجورایی دیگه بلد شده بودم خومو از اون سیاهچاله بیرون بکشم. پس تصمیم گرفتم یه کامنت تقریبا طولانی برات بذارم در این مورد بلکه شاید کمکت کنه.
و بعد یمدت هانی بانچ دوباره کاوایی شد^-^
و اما مهمترین و خاطره انگیزترین پستت...نه فقط برا من بلکه برا هممون...
"روزی روزگاری در بیان..."
فکر کنم تا ابد پیوند بمونه:")
هانی بانچی...=)
ممنون که هروقت پستی با مضمون ناراحتی گذاشتم اومدی و کامنت های طولانی و قشنگ گذاشتی و سعی کردی بفهمی و بهتر کنی:) و همیشه هم موفق شدی؛)
هانی بانچ!
دوست خوبم!
امیدوارم که اینجارو به موقع بخونی:)
تو دوست قابل اعتماد و حامی ای هستی و من خوشحالم که باهات آشنا شدم...واقعا خوشحالم. امیدوارم داروهات رو به موقع و به اندازه کافی بخوری و مراقب هانی بانچ باشی:) چون اگه اتفاقی براش بیفته باید بهم جواب پس بدی!
میدونی که..هروقت خواستی میتونیم باهم حرف بزنیم. میدونم خیلی وقت نیس که همو میشناسیم ولی به اندازه یه دوست چند ساله برام ارزش داری و امیدوارم و آرزو میکنم که این دوستی سال ها دووم بیاره!
لطفا مراقب اون بخش از قلبم که صاحبش شدی باش:)
و بالاخره...
تولدت مبارک:)
💙💙