*رفتیم خونه فاطمه و بحث گریه میاد وسط*
من: من اشکم دم مشکمه..
هیونگ: من اشکم دم کونمهXD
من و فاطمه پاره میشیم...
هیونگ: آخه جالبه دوچرخمم اونجاست!!!!
من: بسههههه فکم درد گرفتتتتت!!!
+ خیلی کوتاه و مختصرXD
+ برا کسایی که نمیدونن! قضیه دوچرخه اینه که یه بار قرار بود با دوچرخه بریم شورابیل...و من گفتم که دوچرخه هارو با خودمون ببریم...هیونگم برگشت گفت که خب من نمیتونم دوچرخه رو بذارم تو کونم که!
+ عکس پستوD"=