سعی کنید خواننده را قانع کنید که اسطوره انتخابیتان واقعا وجود دارد.
بالاخره برگشتن خونه و دیدن مامان باباهم خونه ان! یاد بلایی که سر در حیاط آوردن میفتن و با احتیاط داخل میشن:
"سلااام! ما برگشتیم!"
بابا همونطور که مشغول عوض کردن کاناله میگه : علیک سلام...درو شما خراب کردین؟
کیدو نگاهی به لیام میندازه و جواب میده: مگه اتفاقی واس در افتاده؟
_بله! در نابود شده! بگین چیکار کردین!
سرشو میندازه پایین: کاری نکردیم بابا...
_ نکنه ماشینو کوبوندین به در؟؟؟
+ نهههه بابا
مامان کیسه های فریزو میذاره کنار و میاد جلوتر: وقتی خونه نبودیم این اتفاق افتاده...حتما کار شما دوتا خل و چل بوده دیگه!
کیدو: اصلا شاید کار آدم فضایی هاست!
و به سمت پله ها میره.
مامان نگاهی بهش میندازه و میخنده:هنوزم فکر میکنی وجود دارن؟
کیدو وایمیسه:البته که وجود دارن...فکر کردی ماها تنها موجودات زنده ی این جهانیم؟
بابا: میگم اینقد سرتو با فیلم و کتابای مزخرف پر نکن...گوش نمیدی که! ینی چی آدم فضایی وجود داره!!!
کیدو عصبانی میشه: واقعا که! چی داری میگی؟! ما هنوز اطلاعات کافی از منظومه خودمون نداریم و همه جاشو نگشتیم بعد تو میگی آدم فضایی ها وجود ندارن؟
_ ندارن...اگه داشتن تاحالا یه سر بهمون میزدن...یا ساده تر از اون، یه سرنخایی از وجود داشتنشون پیدا میکردن دانشمندا!
+ پیدا کردن...
_ دروغه! مزخرفه!
_ دروغ نیس! چرا شما بزرگترا نمیتونین افکار و باورهای جدیدو قبول کنین؟ کلی سرنخ پیدا شده...سنگ نوشته های قدیمیم میگن که فرازمینیا وجود داشتن...حرف تو مث این میمونه که یه قاشق آب از دریا برداری بگی ببین، توش نهنگ نیس...پس نهنگا وجود ندارن! همینقدر بی منطق!
مامان: کیدووو! این چه طرز حرف زدنه؟
+حرف بدی زدم؟
که یکهو لیامم میپره وسط و همونطور که سعی داره کیدو رو راهی اتاقش کنه میگه: بیخیال خونواده ارجمند! قرار بود بفهمیم چه بلایی سر در اومده نه اینکه خونه رو عین سوریه به هم بریزیم!!
و بعد کیدو رو میبره بالا تو اتاقش و میشینن رو تخت. لیام یکی میزنه پس کله کیدو: احمق روانی! حداقل میگفتی دزد اومده! آخه الان وقت بحث راجب آدم فضایی ها بود؟؟
_ نمیدونم...نظری ندارم...همینجوری به ذهنم رسید..هوففف...
و بعد دراز میکشه رو تخت:
میگم...لیام...تو هم فکر میکنی آدم فضایی ها وجود ندارن؟
+ همچین فکری نمیکنم...یجورایی مطمئنم که وجود دارن!
_ جدا؟
+ آره...یکیشون همخونمه!
و بعد پا میشه میره...
+ یوح "-"
+ بیشتر تهدید کردم تا قانع._.
+ دلتون برا لیام تنگ نشده بود؟:" حقیقتا فقط به خاطر لیام دوباره شروعش کردم...و اینکه دوس داشتم تموم کنم این چالشو...
+ بیست روز مونده هنوز "-"
+ حس میکنم قابلیت داستان نوشتنمو از دست دادم ._.