چرت و پرت

سلام! (چرا سلام دادن اینطوریه'-')
چخبر خوبین خوشین از این حرفا دیگه"-"\
داشتم فکر میکردم تو این مدتی که نبودم چقد به مزخرفات فکر کردم (و میکنم)... مثلا، یکی هست تو فامیلمون، درسم تقریبا همیشه ازش بهتر بوده...امسال رفته ترکیه دندون پزشکی میخونه که بعدا بره کانادا...
و باز یکی دیگم هس(مثل مورد بالا دختر همسنمه و فامیل خیلی نزدیک) که همسن منه و ماشین داره! بعد منی که ده ساله رانندگی بلدم رو هنوز نبردن گواهینامه بگیرم! حتی ثبت نامم نکردم براش! از بابام میپرسم کی قراره برم گواهینامه بگیرم...و اونم میگه بعد کنکور! میفهمین؟ بعد کنکور!!
و به همین سادگی، راهی که من باید خودمو جر بدم تا توش حرکت کنم رو اینا یه شبه طی کردن!
حسودی نمیکنم...ولی راستش ناراحت میشم که چرا منی که ازشون بالاتر بودم (در موارد مذکور) حالا انقدر ازشون پایین تر افتادم... از اینکه این همه ناعدالتی ای که هست...
و بعد، همه مشکلاتمو میندازم گردن خونوادم. تقریبا همشو...و هنوزم که هنوزه نمیتونم قبول کنم که تقصیر اونا نبوده:") یمدت پیش با مامانم بحث میکردم که خب چرا وقتی شرایط و امکاناتشو نداشتین بچه دار شدین. و فکر میکنین مامانم برگشت چی گفت؟
" ما اون موقع به اینجاهاش دیگه فکر نکردیم...میخواستیم بچه دار شیم! "
این بی مسئولتیشونه نمیرسونه؟ ینی چی که میخواستیم بچه دار بشیم و به آینده اش فکر نکردیم؟:/
خدایا...
و باز تفکرات مزخرف دیگه...مثل این که من از دوستام و کسایی که باهاشون معاشرت میکنم خیلی پایین ترم و نباید همچین افرادیو انتخاب میکردم. نباید باهاشون رفت و آمد میکردم. نباید دوست پیدا میکردم.
الان دیگه همتون میدونین که پشت موندم. دقیقا از شهریور خونوادم همش گیر دادن که خب بشین بخون و فلان. شهریورو نخوندم. ولی مهر که شد هزار برابر بیشتر تحت فشار قرار گرفتم که البته حق داشتن انکار نمیکنم اینو. ولی از طرف دیگه بهشون گفته بودم که باید کتابای جدید بگیرم و سنجش/قلم چی ثبت نام کنم. فعلا ثبت نامم نکردن و کتابا رو هم نخریدن. و روان شناس هم که رفته بودیم تاکید کرده بود که باید فیلمای آموزشی ببینم و واس اینکار نیاز به لپ تاپ یا تلویزیون قدیمی دارم...اونم اوکی نکردن! میبینین؟ کلا انگار عقب انداختن کارها تو خونمون ارثیه!
گفتم روان شناس..حدودا اوایل مهر همسایمون برام وقت روان شناس گرفت...و خب اون روان شناسه گفت که باید خیلی بیشتر بیام...و گفته بود هفته بعدم باید بیای...نبردنم...تا الان فقط همون یه بارو رفتم.
و اینکه من کنار میزم استیکی نوت چسبونده بودم. روش جملات انگیزشی و چندتا فرمول نوشته بودم. یه هفته پیش اینا فندکو گرفتم کلا نصفش سوخت...بعد مامانم که دید گفت نمیگی بابات اینارو بیینه عصبانی میشه که دیوارو خراب کردی؟! درصورتی که میدونست اون روز اصلااا اعصاب درستی نداشتم و همین که سقفو نیاوردم پایین باید شکر کنن!
و گاد! من هنوز یادم نرفته موهامو رنگ نکردم...اصلا نمیتونم از فکرش دربیام. نمیدونم کی قراره اوکی شم با این قضیه..کلا از وقتی که این قضیه به تعویق افتاد تا همین امروز تقریبا هرروز بهش فکر کردم و هرروز خودمو اطرافیانمو باهاش آزار دادم. نمیشه. نمیتونم بهش فکر نکنم! نمیدونم چرا...حتی نمیدونم‌ چرا انقد بهش اهمیت میدم....
خلاصه که پنجاه درصد مکالماتم با خونواده اینه که چرا منو به دنیا آوردین...
من نمیتونم از پسش بربیام...نمیتونم از  طوفانی که تو مغزمه رها بشم...زخمای روحم انگار رفته رفته بازتر و عمیق تر میشن...قبلا فکر میکردم بعد یه مدت قراره numb شم و دیگه این چیزا برام اهمیتی نداشته باشن...ولی اینطور نشد..‌هنوز نشده...نمیدونم منتظر اون بی حسی بمونم یا دیگه شروع کنم...
و اینکه..حس میکنم دیگه به هیچی علاقه ندارم...الان دلیل اصلی درس نخوندنم اینه که نمیخوام...از همه رشته ها حالم بهم میخوره...از همه چی حالم بهم میخوره...غذا نمیخورم، شبا نمیخوابم، صبحا بیدار نمیشم، با کسی زیاد حرف نمیزنم،  آهنگ گوش میدم، فکر میکنم، گریم میگیره...ولی دیگه اشکامم نمیریزین...گریه هامم میریزم تو خودم...
یجور خاصی ام...اگه یادتون باشه پارسال یه دوره ای حالم خوب نبود...اون موقع کاملا میدونستم که حالم خوب نیست...قشنگ حسش میکردم. الان دیگه اونطوری نیستم...حتی نمیدونم خوبم یا بد...به همون اندازه که برام مهم نیس قبول شم به همون اندازه هم هس...هرروز که بیدار میشم این فکر میاد تو ذهنم که "هنوز زنده ام...لعنتی" و بعد دو سه ساعت بالاخره پا میشم...به اون یه مشت قرصی که جمع کردم و گذاشتم زیر میزم فکر میکنم...اینکه "خب..‌هروقت خواستم میتونم بمیرم" ولی خب اینکارم نمیکنم...مردن واقعا گزینه جالبی نیس...
و بعد غمگین میشم...به رنگ مو فکر میکنم و حالا از خونواده هم متنفر میشم...ولی یکم بعد چنان high میشم که انگار به جای غذا مورفین خوردم! یهو خوشحال میشم و اینطوری که "ایول هنوز زنده ام!"

+ اتک آن تایتانو تموم کردمt-t وای...چطور انقد خوب بود؟!

+ با بوو به این نتیجه رسیدیم که من شبیه ارنم"-"\
+ چند روز پیش که با بوو بیرون بودم چندتا مغازه ی پاتوق پیدا کردیم که بعدا حقوق که گرفتیم اونجا هدرش بدیم^-^ و درضمن باز لوازم تحریر خریدیم"-"\
+ ببینین...الان هایم!
+ لاک مشکی خیلی قشنگه...
+ از بعد کنکور دیگه سردرد نداشتم...خیییییلی عجیبه!
+ با هیونگ تصمیم گرفتیم که بعد کنکور امسال هم بریم پیرسینگ بزنیم و موهامونو رنگ کنیم:")

+ کتابخونه باز شده...

  • Baby Blue

شرایط مزخرف تو خیلی درک میکنم...

ولی ایشالا امسالم برا بار اخر واسه کونکور برات تموم شه :")

خیلی ناراحت کننده نیس که همه دارن درک میکنن؟:""")
آه...امیدوارم

ولی راستش ناراحت میشم که چرا منی که ازشون بالاتر بودم (در موارد مذکور) حالا انقدر ازشون پایین تر افتادم

مود

رنگ نکردن مو؟

اونم مود

حال مزخرف ؟

اونم مود

کل پست : مود 

لیوای بشم ارنم میشی؟

 

هق....

خیر"-"
يكشنبه ۲۵ مهر ۰۰ , ۱۶:۳۱ 𝓼𝓮𝓵𝓮𝓷𝓮 𝓬𝓱𝓪𝓷 ッ

نمیدونم چرا اینقدر با پوست و استخونم اینایی رو که میگی درک میکنم...

اصلا انگار بعضی خونواده ها (مثل خونواده من) همه چیزو راجع به بچشون شوخی میگیرن و اینطورین که :

+بچه من افسردگی بگیره؟ هه عمرا!

+چی بچه من وضعیت روحیش بده؟ امکان نداره!

+ بچه من که خداروشکر مشکلی نداره...هم یه سقف بالاسرشه پدر و مادرشم که ما باشیم سایشون بالا سرشه...دیگه چی میخواد؟

+ بچه من بخواد خودکشی کنه؟ هه محاله! مگه اینکه خوشی بزنه زیر دلش!

و بلا لاب لاب...

جالب اینه که همیشه انتظار دارن با کمترین امکانات بهترین نتیجه رو هم بگیری:||||

همدردی*
وای دقیقا! ینی منو شوخی شوخی بردن روانشناس که مثلا یکم برام حرف بزنه اوکی شم از فرداش عین خر درس بخونم...بعد که دیدن نه قضیه جدیه اینطوری بودن که "باو بیخیال:/"
حتی تو ماشینم هی بابام میگفت که همه اینا فرعیاته و تو اگه بخوای بخونی میخونی:">
جوری که کل روحیه و روان رو زیر سوال برد*
اونقد مود که نمیدونم چی بگم!
وای دقیقا...همشم مثال میزنن که فلانی هیچی نداشت الان دکتر مهندس شده:///

امروز ی پست اینجوری میخواستم بزارم و طبق معمول حذفش کردم چون حس میکردم علاوه بر دردام باید زجر ایگنور شدنم ب دوش بکشم

گوه خوردی حقیقتش...

عنو چرا نمیشی؟

+ لیوای فقط با اون دختره پترا T------T
+ درضمن از فصل چهار اتک همش دارم ارن رو با آرمین شیپ میکنم"----"

شرایط همه کونکوریا متاسفانه همینه...هر سالم کونکوری یا پشت کونکوری تو بیان کم نداریم...

از کونکوری گفتنت خوشم میادXD
آره واقعا..

نور مایند زنیکه

فعلا توی ی مود گوه دارم له میشم و خب همه اینجورین کی حالت خوب بود؟

و خب هیچوقتم سعی نکردن حالمو خوب کنن :|

(خانوادم و فرد مذکور منظورمه)

راستش با چیزایی که اون روز گفتی اون فرد مذکور الان تو ذهنم به یکی از سم ترین آدما تبدیل شده'-'
وضعت بدتره پس:">
 خونواده من سعی میکنن...ولی نمیتونن...بلد نیستن...همین باعث میشه عذاب وجدانم بگیرم بیشتر به فاک برم:"
+ خب میمون هروقت خواستی میتونی بهم پیام بدی و زر بزنی "-" حداقل اگه حالتو نتونستم خوب کنم خالی که میشی نه؟ :)

کونکوری کونکوری کونکوری کوووووننننننکور DDDD:::

از دست تو XDDDD

پترا... ولی نه لیوای با اروین ارنم فقط با میکاسا "-"

 

لیوای و اروین....هممم آره "-"
وای من نمیتونم ارن رو با میکاسا شیپ کنم"-" ینیXD کاپلی که واقعا کاپله رو نمیتونم شیپ کنم ...خیلی کاپلن! ولی نمیتوننT-T XD
فکر کنم از بس بی ال دیدم و اعضای بوی بندا رو باهم شیپ کردم اینطوری شدم"-"
يكشنبه ۲۵ مهر ۰۰ , ۱۶:۴۱ 𝓼𝓮𝓵𝓮𝓷𝓮 𝓬𝓱𝓪𝓷 ッ

از دست این مادر پدرا واقعا:|

 

واییییی بابای منم اینا رو میگه

ینی فکر کن تو داغون ترین وضع ممکن یهو میان میگن : ببین کافیه فقط همت کنی فلان رتبه تو فلان دانشگاهو میاری!

بعد جالب اینه مثلا میگی مامان/بابا من زیاد حالم خوش نیست از لحاظ روحی میشه بریم پیش روانشناس؟

یا میگن هیچیت نیست فقط ناشکری

یا میان فاز روانشناسا رو برمیدارن مشاوره میدن و میگن من تو رو بزرگت کردم بهتر از روانشناس و مشاور میتونم کمکت کنم=-=

وای...دلم میخواد اون لحظه ها بکوبم تو دهنشون!

اه...
اهههههههههه=-----=
يكشنبه ۲۵ مهر ۰۰ , ۱۶:۴۳ 𝓼𝓮𝓵𝓮𝓷𝓮 𝓬𝓱𝓪𝓷 ッ

الان همسن و سالای من همه موهاشونو رنگ کردن حتی بعضیاشون کار میکنن توی کافه و اینجور جاها میرن چند تا کلاس به درد بخور مثلا آرایشگری و اینا:")

بعد من دورترین جایی که تنها رفتم تا سطل آشغال سر کوچه بوده که آشغالا رو بندازمXD

به مامانمم میگم میگه تو فعلا بشین کنکورتو بده بعدش هرکار خواستی بکن=-=

ولی من که میدونم بعد کنکورم هیچ گوهی نمت بخورم:")

خدایا...چقد مود..
نه دیگه بعد کنکور ...دیگه جدا باید تو روشون وایسیم...نمیشه که بذاریم اینطوری زندگیمونو به فاک بدن!

اسرا از ذهنم بیرون نمیره اخرین نفر قبل خواب تو ذهنمه

شبا از خواب میپرم اولین اسمی ک تو ذهنمه اونه

صبحا اولین کسی ک یادمه اونه

همش اون :)

نه میتونم رو درس تمرکز کنم نه کاری دیگه

با بابامم دعوام شد گفت انقد خسته ای خب بمیر 

من : مگه تا الان زندگی میکردم؟

پوف بیخیال فقط میخام برم ی جایی گم و گور بشم 

یکم به خودت زمان بده...معلومه سخته

بابات...:/
نه جدا من باید به فرزندخوندگی بپذیدمت"-"
+ میخوای باهم درس بخونیم؟

ولی میکاسا عشقش عشقه واقعا :"

با اجازه ارن و جان رو شیپ میکنم اصنXD

دقیقا:")
وایXD قشنگت ولی انارخعایفهیفطقس*-*
يكشنبه ۲۵ مهر ۰۰ , ۱۶:۵۰ 𝓼𝓮𝓵𝓮𝓷𝓮 𝓬𝓱𝓪𝓷 ッ

میشه اصلا یه روز هماهنگ کنیم کل بیانی هایی که از دستن خانواده عاصین فرار کنیم بریم شمال؟*--------*

(وقتی همه راه ها به شمال ختم میشهXD)

 

اصن من فک کنم بعد کنکور اگر کارایی رو که میخوامو بکنم(رنگ کردن مو+پیرسینگ+گشتن کل تهران به خصوص مرکز تهران+...) از نظر اونا بشم یه هنجارشکن بی فرهنگ ولگردXD

آره با چندتا از بیانی های راننده هماهنگ میکنیم بیان برتون دارن:)

خب به چپت:/
وای...کارایی که گفتیو منم میخوام:>
هنحارشکنی که خیلی خوبه:") یکی از کارای لذتبخش زندگی هنجارشکنیه:")

بابام از فرد مذکور سمی تره :) رسما جنس مذکرای زندگیم ، زندگیمو ازم گرفتن

 

 

ایده ی خوبیه ولی چجوری عملیش کنیم؟

 

 

این همه مونث خوب دلری تو زندگیت^-^
ولشون کنXD


تلگرام راجبش حرف میزنیم.نظرت چیه؟

@سلنا چان

منم ببرین شمال /"-"\

من خودم شخصا میام دنبالت^-^
يكشنبه ۲۵ مهر ۰۰ , ۱۶:۵۶ 𝓼𝓮𝓵𝓮𝓷𝓮 𝓬𝓱𝓪𝓷 ッ

@یگانه

سلین هستم"-"*

اره اره همه باهم میریم توی جنگل یه کلبه میسازیمXD

 

 

اره میفهمم چی میگی ادم حس ازاد بودن بهش دست میده:")))))

حالا دیگه تا کنکور دختر خوبی میمونم بعدشو دیگه خدا بزرگه ._.

چقدم عالی^-^


دقیقا:")
گامباره"-"\

ای لاو همه مونثا *-*

 

 

تلگ دست من نی دیه  وات داری؟ یا تو اینستا بگیم؟ پینترست؟ XD

^-^


وات دارم*-*
اینستا راحت نیستم"-"
يكشنبه ۲۵ مهر ۰۰ , ۱۶:۵۷ 𝓼𝓮𝓵𝓮𝓷𝓮 𝓬𝓱𝓪𝓷 ッ

البته من یه هفته پیش موهامو پسرونه زدم بابام داشت دهنمو سرویس میکرد بس که یه مشت جفنگیات تحویلم داد:|

منم خب دقیقا از همون روز تصمیم گرفتم تا اخر عمرم استایل موهامو همینطوری نگه دارم:>

بعد کنکورم یه هایلایت آبی یا سفید میزنم تنگش حالشو میبرم"-"

فقط میخوام ببینم کی جلومو قراره بگیرهههههXD

ایول منم یمدت پیش زده بودم و حقیقتا سرویس شدم ولی ارزششو داشتXD
وای! میخوام ببینم موهاتو...میشه نشونم بدی؟
هایلایت آبی یا سفید ...عالیه*-----*
نووان بچXDD

گومن @سلین چان 

* با اسم خودم صدام زد عر ^^

فقط اسرا زود بیا دنبالم "-"

 

* خیلی حس کیوتیه...البته من کیدو رو بیشتر ترجیح میدم...اسرا خیلی گوگولی طوره"-"
بعد کنکور دیگه"-" ولی در اولین فرصت*-*

+ من باید برم ناهار...بعدا میامtt

 خصوصی بیام شماره میدی ؟

*عینک دودی 

مگه نداشتی"-"

من شماره سیو نمیکنم "-"

 

دلیل خاصی داره؟
يكشنبه ۲۵ مهر ۰۰ , ۱۷:۰۳ 𝓼𝓮𝓵𝓮𝓷𝓮 𝓬𝓱𝓪𝓷 ッ

دقیقا اصن حس میکنم سبک شدمXD

واقعا این خونواده باهام کاری کردن که از هر چیزی که روش برچسب دخترونه داره حالم بهم بخوره:|

عکس ندارم:")))))))))) گرفتم بهت نشون میدم توام نشون بدی ولی کیدوسان"-"

اوهوم:> اقا همگی دست جمعی بعد کنکور میریم پیش طلعت پنجه طلا آرایشگاه داره هممون موهامونو رنگ میکنیمXD

یکی هم هست به اسم عفت سگ سبیل عشق دوران نوجوونیم بود تو کار پیرسینگه پیش اونم میتونیم بریم"-"

خیلیXD
باشه*-* باشه حتما*-*
برا یه هفته اجارش میکنیم ادنارعخیعیفیمXDDDDD
پیرسینگ عفونت میکنه باس بریم پیش دکتری چیزی"-"
من پیرسینگ دارم دوتا*-*

نتم تمومه...

فعلاT-----T

يكشنبه ۲۵ مهر ۰۰ , ۱۷:۵۵ •𝑺𝒂𝒉𝒂𝒓 𝑺𝑹

وای بگردم... چی بگم ولی خب، میتونم درکت کنم، خودمم یه وقتا رو مودی میشم که دیگه حوصله هیچی رو ندارم و حس میکنم دارم راه رو اشتباه میرم، ولی در حقیقت دارم راه خودمو میرم، ببینم قراره آینده امو چی کار کنم. خودمم حوصله درس ندارم، وقت منو میگیرن، حس میکنن یه چیزی توی زندگیم اضافه ست که اونم مدرسه ست! قبلا اینطوری نبودم، مدرسه رو دوست داشتم ولی خب... هعی :") امیدوارم حالت بهتر و خوب بشه کیدو~~~♡

مچکرم^-^
يكشنبه ۲۵ مهر ۰۰ , ۱۹:۱۵ ~𝒎𝒊𝒕𝒔𝒖𝒓𝒊 ‌‌

شبیه ارنی؟

اوکی دارم میام کراش بزنم روت....برین کناااار

آره "-"
خجالت*
يكشنبه ۲۵ مهر ۰۰ , ۲۱:۴۲ sahar ‌‌‌‌‌‌‌

سلام..

میخام از اول نوشته‌هات شروع کنم..

راستش این قضیه ترکیه رفتن و مهاجرت به کانادا یکی از هدفای منه و از امسال شروع به پیاده کردنش کردم.. (ویزا، زبان و..)

قضیه گواهینامم بی اهمیتی خودته "البته درسته پدرت میگه کنکور ولی میتونستی سماجت به خرج بدی) چون من به محض تولد هیجده سالگیم قراره اقدام کنم، رانندگیم کم و بیش بابام بهم یاد

داده..

"انقدر ازشون پایین تر افتادم"

زیاد به این فکر نکن، تو نباید خودتو با بقیه مقایسه کنی، میدونم در بعضی از مواقع نمیشه ولی اینکه تو عقب افتادی دلیل نمیشه متوقف بشی!..

خواسته خانواده ها برای بچه دار شدن واقعا مسخرس.. وقتی توان و وقت و منابع و شرایطشو ندارین، مگه قحط بچه دنیا آوردن اومده..

نترس این مشکلات عقب موندن کارا کاملا عادیه، من وضعیت خانوادم بدتر از توعه تو این مورد..و این که سختگیری های بی موردم وجود سرشار دارن توزندگیم..

زیاد پیچیده نمیکنم ولی قضیه حال بدت و بی انگیزه بودنتو کلا حس و مود الانت دقیقا حال پارسال منه؛: من پارسال هم از نظر روحی و هم از طرف خانواده فشار زیادیو تحمل میکردم.. من اون موقع رشته مورد علاقمو نمیخوندم و برام یه اجبار بود.. و فک کنم دلیلشم همون بود

برای تو یکی از دلایلش میتونه افسردگی بعد از وقوع اتفاق باشه، نشنیدی میگن افسردگی بعد زایمان، بعد ازدواج، بعد روابط جنسی، بعد شروع یه شغل جدید و...

و یه دلیل دیگم که هست و خودتم الان گفتی که پارسالم حالت یه دوره‌ای بد بود میتونه افسردگی فصلی باشه..

من خودم به این مورد مبتلام.. تقریبا سه سال متوالی اینطور بودم.. و خودمم نمیدونستم دلیلش چیه.. دلایل مختلف داره ولی برای من بخاطر کمبود ویتامین دی هست که الحمدالله کمه تو بدنم..

ولی از وقتی قرص ویتامین دی خوردم بهتر شدم، حداقل امسال نسبت به سالای قبل بهترم

.

.

در کل میخام بگم فک نکن تنهایی! نه نیستی آدمای مثله تو یا بدتر از توخیلی زیاده..

سعی کن یکم به خودت زمان بدی و رو خودت و انگیزت کار کنی..

نباید خودت و خسته کنی سر چیزای بیخودی.. و اینکه با روانشناست حتما راجب افسردگی های مختلف حرف بزن مطمئنا اون بیشتر از من میدونه.. و اینکه..

تو همیشه بهترینی! سعی کن بهترین نسخه از خودت باشی..  چون از تو فقط یدونه هست!")

مرسی")
همین!

نمیدونم بهت یه روزی گفتم یا نه که پشت کنکور نمون هرکاری کردی بکن فقط پشت کنکور نکن

معمولا اینو به همه میگم و همه منو دایورت میکنن به چپشون

من یه روزی توی 7 سال پیش بخاطر اینکه برم رفتم توی روستای پیشرفته با بدترین فرهنگ و ضعیف ترین امکانات زندگی کردم که برم

بابتش اسیب دیدم ها! مثلا چ.ن شهر خوش موقعیتی نبود مثل بقیه دوستام که شهرای دیگه کار پیدا کرده بودن و این حرفا نبودم.

ولی خب راستشو بخوای اینا بهونس

میتونستم همونجام فروشنده بشم میتونستم منشی بشم ولی خونوادم از بس فکر کرده بودن با درس خوندن به همه جا میرسم و منزویم کرده بودن هنوزم توی این سن اعتماد به نفس فروشنده بودنم ندارم

ایناش مهم نیست دیگه بالاخره موندی

آبی جان یه سوال؟ الان از درس و رشته بدت میاد یا هیچوقت خودت رو توی شغلی مرتبط با رشته ات دوست نداشتی ببینی؟ و صرفا خواستی انجامش بدی که بعد صدقه سریش به چیزا و کارایی که دلت میخواد برسیی؟

گفته بودی فکر کنم...
خودمم اصلا باورم نشد پشت موندم.....ولی واقعا از چیزی که دوس داشته باشم درنمیومدم بخاطر همین دئگه موندم...
نه اتفاقا کسی بودم که به میل خودم رفتم تجربی...و واقعنم دوسش داشتم...ولی الان، وقتی بهش 'خیلی' فکر میکنم حس میکنم اونقدرام لذتبخش و هیجان انگیز نیس...و مشکل اینه نسبت به همه چی اینطوری شدم...اینطوری نیس که بگم مثلا اگه هنر میخوندم وضعم بهتر میشد و فلان...و اینکه پرسیدی صرفا میخواستم انجامش بدم که بعدش به چیزای موردعلاقم برسم، نه. اون موقع ها که انتخاب رشته کردم اونقد قاطع بودم که دقیقا برم رشته ای که میخواستم.

خب پس حس الانت میتونه صرفا یه نقاهت بعد شکست باشه.

بهت توصیه میکنم برای خودت یه دد لاین بزار

مثلا تا اخر یه هفته هرکاری دلم میخواد میکنم و بعدش خودمو با درس پاره میکنم.

اینطوری جواب میده ناخوداگاه شورت برمیگرده

و اینو جدی میگم چون همه حرفایی که زدی اشنان

  آره همین کارو کردم...
و داره جواب میدهD':

شرایطتتو کاملا درک میکنم:"))چون دقیقا الان توشم.ادماییو میبینم که گه بارشون نبود و الان با پول ددی خارج دارن کلی حال میکنن. دوستیو میبینم که با رتبه عقب تر از من امسال پزشکی پردیس میخونه و من چون خیلی بدهکاریم و تو تنگناییم فقط تونستم دولتی پزشکی بزنم و نیووردم:"))نامردا حتی یه جوری رو روانم کار کردن که لیسانس نزنم .حس میکنم خودمو به خاطر خانوادم بدبخت کردم و دوباره سلف هارم میکنم و متنفرم ازینکه داداشم شاهد همه این جریاناتمه چون حقش نیس

فقط کاش زودتر بگذره

پ.ن:من از 16سالگی رانندگی بلد شدم ولی هنوز نرفتم گواهینامه بگیرم+-=غیرقانونی هرازگاهی ماشین مامانمو میبرم بیرون خریدای خونه رو کنم

وای خیلی...چی بگم..
ج.پ.ن: من از ده سالگیم بلدم و  میرونم بعضی وقتا...ولی تنهایی تاحالا هرگز"-"
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

~Light Blue~

🦋••We won't be erased••🦋

Not perfect but always myself ✨


Don't rush something that you want to last forever


من انسانم...
من انسانم، همان انسان خاکی
همان کس که به تن روح خدا دارم...
مرا تا عرش اعلا راه و تا قعر فنا چاه است
اگر پرواز میخواهم
فلک ها بر من آزاد است...

نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan