با بوو مسافت خیلی طولانی ایو میریم تا کیک بخریم برا هیونگ*
برگشتنی درحال مردن از شدت تند راه رفتن*
کیدو: کاش یه پسر خراب پیدا شه سوارمون کنه ببرتمون روکو (روکو اسم کافه ی مورد نظره)
بوو: اه آره...تو راهم یکم بهش بدیم
کیدو: آره یه ذره
پاره میشیم*
از پارک رد میشیم*
بوو که به حالت کیوتی عصبی شده*: این پارک همیشه پر پسره ها..بببن امشب چقد خلوت شده! تازه تاریکم هس!!
کیدو: آه...دیگه کم مونده برسیم روکو...اوناهاش...
بوو: آره...دارم میبینمش
______
پ.ن: هوای اردبیل الان اینطوریه که ساعت سه بعد از ظهر باید چراغارو روشن کنیم چون هوا تاریک میشه'-' قبل سه هم هوا به قول هیونگ عین دود سیگار میمونه.
پ.ن۲: از همه چیز متنفرم. اونقد که دیشب ساعت یازده بدون مسواک زدن گرفتم خوابیدم. حتی حال نداشتم موهامو سشوار بکشم یا شونه کنم...