00:00 +امروز تولدته نه؟:)

00:00

  • Baby Blue

یه خاطره خیلی دور...

بابام تعریف میکرد...

دانش آموز بودنی مجبور بوده اول برا خونه نون بخره بعد پیاده بره مدرسه...دقیق یادم نیس چرا پیاده میرفته...یا ماشین نبوده یا پول نداشته(و مامان بزرگ و بابابزرگمم چون عشایرن تو شهر زندگی نمیکردن بخاطر همین بابا تنهایی اومده بود شهر و خونه یکی از اقوام زندگی میکرده)

داشتم میگفتم..چون پیاده میرفته همیشه دیرش میشده و مدرسه راهش نمیدادن:)

یه سال بخاطر همین موضوع رد شد:')

  • Baby Blue

وقتی همه برگ های درخت ریختن:)

یه شعری بود...

سال ها پیش خونده بودمش..تو کتاب درسیمون بود..شایدم تو تکمیلی های تیزهوشان...دقیق یادم نمیاد...

بعد قضیه اش این بود که یه پسر کوچولویی مامانش بدجور مریض میشه و دکترا میگن که فقط تا چندماه زنده اس...

پاییزم بوده...

پسرکوچولو از یکی میپرسه که مامانم تا کی زنده اس؟

و اون شخص چون نتونست به پسره بگه که فقط یکی دوماه،

برمیگرده به برگای درختای حیاط اشاره میکنه و میگه:" وقتی همه این برگا ریختن!" :)

  • Baby Blue

کاش هیچوقت یادم نمیومد..!

کنکورو ۱۴۰۰ رو دادم...

با دوستام دارم برمیگردم و حالم بدجور گرفته شده...

هیونگ و بوو دارن میگن که باورشون نمیشده این همه کنکورو آسون داده باشن...

هر لحظه که میگذره بیشتر میفهمم چی شده...

بیشتر میلرزم...

ولی بالاخره میتونم حرف بزنم:

" بچه ها...من کنکورو خراب کردم...بدجورم خراب کردم "

هیونگ و بوو تعجب میکنن:

" چطور؟ خیلی آسون بود که..چطور نتونستی جواب بدی..؟! "

گریم میگیره...

یادم میفته که باید برم خونه...

ولی تصمیم میگیرم یکاری قبلش بکنم...

تفنگو از تو کیفم درمیارم...

صدای هیونگ و بوو درمیاد که داد میزنن:

" نههههه! "

"بابا پشت میمونی...چرا انقد سختش میکنی؟ "

"بسه دیگه روانی! "

خیلی آروم میگم:

"دیگه تموم شد"

ماشه رو میکشم و بووووم!!!

  • Baby Blue

سی شب چالش ژورنال نوشتن: شب بیست و سوم!

هی خدا..بخاطر این بیخیالیم درمورد امتحانا دیگه کم کم داره حرصم میگیره:/

چرا نمیرم گم شم درس بخونم؟...

دیروز و امروز حرف از solutions شد...واقعا دلم تنگه...♡

همچنین امروز حرف از کافه شد...و بدتر دلتنگ شدم...♡

چند روزه حس خوبی دارم'-'

فکر کنم دارم numb میشم:)

 

سی شب چال ژورنال نوشتن!

شب بیست و سوم: امشب درمورد بزرگترین دستاورد و موفقیتت توی زندگی بنویس. ممکنه چیزی باشه که به چشم تو کوچیک بیاد ولی درواقع یه شاهکار بوده...یا ممکنه که واقعا هم کار خیلی بزرگی نبوده باشه ولی برا تو خیلی ارزش داشته باشه. امشب درموردش بنویس.

  • Baby Blue

۱۲ بهمن ۹۸...روز دوشنبه :)

دفتر خاطراتشو باز میکنه...*

  • Baby Blue

یه پسر کیوت و درب و داغون کن"-"

 

من یه دوستی دارم.. سودا..از ششم باهم دوستیم...و این سودا،یه داداش داره..که فوق العاده شلوغه"-" شلوغ میگمااا"-" ینی وقتی آمادگی بود من دیده بودمش..کل مدرسه رو به خاک و خون میکشیدXD

امروز داشتم با سودا حرف میزدم و گف که پای داداشش شکسته..حالا چرا؟چون پاشو کوبیده به دیوار:| بله...پاشو کوبیده به دیوار بعدم پاش شکسته الان تو گچه:]

و جالبه بدونین این پسر الان شیشمهXDDD

یبارم گویا با پاش زده شیشه رو شکونده...بعد خورده شیشه پاشو بریده"-" و تاندونش پاره شده"-" و عمل کردن"---"

تازه یبارم وقتی بچه بوده از چهارپایه افتاده دستش شکسته گچ گرفتن..

بعد از بس این کوچولو بود"-"

گچه رو دستش سنگینی میکرد بخاطر همین همش میخورده زمینXDDDDDD

هی خدا...

این بچه خیلی کیوته..

 

دلم براش تنگ شده*^*

 

پ.ن:امروز امتحان زیست داشتم...معلم سوالو فرستاد پی وی و منم گزینه رو فرستادم..بعد توضیح خواست...

من تو گروه چت:بچه ها برا این توضیح بگین

هیونگ:خب ژنوتیپشونو بنویس بعد بگو همچین چیزی ممکن نیست

من:.....

من:ژنوتیپ چیه........

بوو:گاد

هیونگ:خدافظ بچه ها روز خوبی داشته باشین💙

...فکنم هیونگ سکته کرد"-"

 

بماند که همون یه سوالم اشتباه جواب داده بودمXDDDD

ولی خب رفتم پی ویش و گفتم نظرم عوض شد'-'\

و از بس گشادیم میومد

همون عکس از توضیحی که بوو برام فرستاده بودو شر کردم پی ویش'-'

خوشحالم که معلم جدیده و دست خطمو نمیشناسه/"-"\

پ.ن:بازم بخاطر سردرد تا صبح بیدار بودم.........

 

  • Baby Blue

~Light Blue~

🦋••We won't be erased••🦋

Not perfect but always myself ✨


Don't rush something that you want to last forever


من انسانم...
من انسانم، همان انسان خاکی
همان کس که به تن روح خدا دارم...
مرا تا عرش اعلا راه و تا قعر فنا چاه است
اگر پرواز میخواهم
فلک ها بر من آزاد است...

نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan