آره ولی من دوسش دارم!

طاها عروسک ‌کیتی دختر همسایمونو محکم بغل کرده:

مامان! میشه برا منم یه عروسک کیتی بخری؟

_ نه!

+ چرا؟

_ دخترونه اس!

+ خب؟

_ تو پسری..

+ خبببب؟!

_ ینی چی خب؟! اون دخترونه اس...تو هم دختر نیستی که عروسک کیتی داشته باشی!

برمیگردم جواب مامانو بدم که طاها زودتر از من دست به کار میشه:

"آره کیتی دخترونه اس منم دختر نیستم ولی خیلی دوسش دارم!"

میخندم: ایول داداش خودمی *-* و بعد بغلش میکنم...

مامان یه نگاه بهمون میندازه: خواهر برادر همین دیگه...

  • Baby Blue

انجامش میدم!

قبل نوشتن این متن داشتم خاطره ای که بوو برام نوشته بود رو میخوندم...

میدونین...اون  هفت صفحه نوشته خیلی برام ارزشمنده...یه نوشته کامله!

و توش بوو اشاره کرده که اولا از همکلاسی شدن باهام میترسید و تصور ناجوری ازم داشت! ولی بعد زدم تصوراتشو خورد و خاکشیر کردم و یه کیدوی دیگه تو تصوراتش به وجود آوردم:)

به جرئت میتونم بگم بهترین اخلاقت اینه که هیچ کسو ناامید نمیذاری! واقعا اینو از ته دلم حس کردم و دارم بهت میگم...شاید خودت قبول نکنی ولی استعداد فوق العاده ای تو دلداری دادن و "حال خوب کردن" داری..!

خب خیلی خوشحالم که همچین آدمیم:")

اینو یبار یه ناشناس آشنا هم گفت:)

 

و بعد اشاره کرده به موضوعی مهم..

ذاتا من بچه کتابخونی بودم از بچگی، ولی خب یه مدت بود کلا کنار گذاشته بودمش نمیدونم چرا. احتمالا باعث شدی که یه بار دیگه شروع کنم و آدم باشم...ازت ممنونم^-^

اوه اوه تا یادم نرفته! یه ویژگی دیگه داری که شدیدا میپرستمش! (هی...خیلی خوبه این=^=) اونم اینه که خیلی بلندپروازی! شجاعت اینو داری که بزرگترین رویاهارو داشته باشی! و به نظرم لایق تک تکشونی:) و خب این اخلاقت باعث شد تا منم یکم بلندپروازتر باشم و بگم اشکال نداره اگه رویاهای فوق العاده داشته باشم. حتی اگه هیچ وقت بهشون نرسم، حق اینو دارم که بهشون فکر کنم و برای رسیدن بهشون تلاش کنم. ( مدت ها بود که این حقو از خودم گرفته بودم. ممنونم که دوباره باعث شدی این حق رو به خودم بدم♡)

آهان! قبل از عید یه بار ازمون خواستی که اخلاق های خوب و بدت رو برات بنویسیم. فکر کنم میخواستی اصلاح شی. هیونگ و هانی کلی نوشتن ولی من فقط یه جمله نوشتم:" خیلی زود عصبانی میشی..." 

اولا که منظورم دقیقا خیلی زود نبود و بعدشم الان پشیمونم که جرا بیشتر زر نزدم'^' هیییع ببخشید دیگه...اصلا بذار همین جا بگم!

+ خب، میخوای حال همه خوب باشه!

+ خیلی باجنبه ای:] اصلا چیزی بهت برمیخوره؟:|

+ تا جاییکه فهمیدم قضاوت بقیه برات مهم نیست.

+ یه چیزی تو ذهنت باشه انجامش میدی!

_ حالا نه خیلی زود ولی...عصبانی میشی دیگه'^'

+ خیلی زیاد و تند کتاب میخونی که بنظرم عالیه!

_ نگاهت گاهی خیلی ترسناکهO^O

+ همیشه به آدم روحیه میدی0^0

_ بعضی وقتا نگران چیزای بدیهی میشی( این واقعا رو مخ منه! >-<)

+ خیلی خوش خنده ایD:

+ خیلی تلاشگری*^* ( واهااااییی*0*)

تلاشگر...

من...

من واقعا یه زمانی خیلی تلاشگر و hard working بودم...

احتمالا الانم هستم...الانم دارم تلاش میکنم...ولی بیشتر. شبیه جنگیدن و دست و پنجه نرم کردنه! نه تلاشی که از روی عشق و هیجان باشه...

دلم برا کیدویی که تو این متن بود تنگ شده...

نه که الان عوض شده باشما نه...

درواقع...مدت هاست چیزی تغییر نکرده...

ولی وقتی برمیگردم عقبو نگاه میکنم

میبینم هیچی دیگه مثل قبل نیست!

عوض نشده ولی همونم نیست...

شایدم..نمیدونم...شایدم من همون رنگین کمونم ولی یکم رنگ و رو رفته تر شدم..!

به هرحال، این نوشته (البته که همه متنو ننوشتم) احتمالا دقیق ترین تصویر موجود از منه که نزدیکترین فرد زندگیم نوشتتش...اگه هیونگم مینوشت قطعا همچین چیزی میشد! و لازمه که راجب این نوشته فکر کنم و دوباره بشم همون کیدوی رویاپردازِ کتابخونِ امیدبخشِ تلاشگر!

تا سال جدید ردیفش میکنم...

خیلی چیزا هستن که باید روبه راهشون کنم...

و جمله همیشگیم:

من انجامش میدم..!

  • Baby Blue

اگه فراموشی بگیرم..؟

 

...

  • Baby Blue

(= Honey bunch

فکر کنم اولین باری که باهات آشنا شدم...

یادم نیس زیر کدوم‌ پستم نظر داده بودی...

فقط جمله آخرت یادمه:

"راستی من هانی بانچم*-* از آشناییت خوشبختم..!"

_ او هانی بانچ؟ اسمتو زیاد شنیده بودم*-* منم همینطور!

 

اولین پستی که ازت خوندم "وقتی هانی بانچ سانتا میشود" بود. چه پست شنگولی هم بود!

و بعد "دنیای پوچ لعنتی" ...و منی که مدام فکر میکردم:" ینی باید برم باهاش حرف بزنم؟ ینی مشکلش چیه؟اصلا شاید نخواد حرف بزنه...چیکار کنم؟ اصلا فکر نکنم اون منو درست و حسابی بشناسه! پس چیزی نگم دیگه نه؟...."

اون وسطا که قالبتو دارک کردی و اون پستو گذاشتی، حس کردم اون نوشته هارو من تایپ کردم! کاملا فهمیدم و حسش کردم؛ و خب...من یجورایی دیگه بلد شده بودم خومو از اون سیاهچاله بیرون بکشم. پس تصمیم گرفتم یه کامنت تقریبا طولانی برات بذارم در این مورد بلکه شاید کمکت کنه.

و بعد یمدت هانی بانچ دوباره کاوایی شد^-^

و اما مهمترین و خاطره انگیزترین پستت...نه فقط برا من بلکه برا هممون...

"روزی روزگاری در بیان..."

فکر کنم تا ابد پیوند بمونه:")

 

هانی بانچی...=)

ممنون که هروقت پستی با مضمون ناراحتی گذاشتم اومدی و کامنت های طولانی و قشنگ گذاشتی و سعی کردی بفهمی و بهتر کنی:) و همیشه هم موفق شدی؛)

هانی بانچ!

دوست خوبم!

امیدوارم که اینجارو به موقع بخونی:)

تو دوست قابل اعتماد و حامی ای هستی و من خوشحالم که باهات آشنا شدم...واقعا خوشحالم. امیدوارم داروهات رو به موقع و به اندازه کافی بخوری و مراقب هانی بانچ باشی:) چون اگه اتفاقی براش بیفته باید بهم جواب پس بدی!

میدونی که..هروقت خواستی میتونیم باهم حرف بزنیم. میدونم خیلی وقت نیس که همو میشناسیم ولی به اندازه یه دوست چند ساله برام ارزش داری و امیدوارم و آرزو میکنم که این دوستی سال ها دووم بیاره!

لطفا مراقب اون بخش از قلبم که صاحبش شدی باش:)

 

و بالاخره...

تولدت مبارک:)

💙💙

  • Baby Blue

دیالوگ ماندگار۶

*تولد سال پیشم*

من: بچه ها،الان دارم به این فکر میکنم که شاه علیزاده (معلم زبان مدرسمون) همه اون استوری هایی که پر از کلمه "فاک" بود رو دیده و...

هیونگ: گند زدی ینی~

هاید کن استوریتو ازش

من: ریپلای کرد، کوئیک ریکشن گذاشت، گفت تولدت مبارک عزیزم و منم جواب دادم مرسی خانوم معلم و بعد اون لایک کرد حالا هاید کنم؟XD آر یو سیریس؟XD

هیونگ: نه الان ریدی

نمیشه جمعش کرد

آینده رو میگم

من:XDDDDDDDDDD

هیونگ: امیدوارم سال بعدی اگه وجود داشته باشه معلممون نباشه

من: تازه بدتر از همشون میدونی چیه؟ اونجا که تورو تگ کردم نوشتم تنکس بچXD

هیونگ: نمیدونم چی بگمXD واقعا الان حال ندارم ولی از ته دل افسوس میخورم..خوبه معلم زبانم هس!

من: فکر کن اون همه گندکاریXD از اینورم عکس پروفایلمXDD

هیونگ: حرفی نمیمونهXD

من: ما آدمای آبرو مندی بودیم

حداقل جلو معلماXD

هیونگ: بودیم

ریده شد..

من: ساری بچXD

  • Baby Blue

دیالوگ ماندگار۵

*یازدهم*

پریسا(سرگروهمون تو مدرسه): بچه ها، من امروز یادم رفته برگه کار فیزیکو بیارم...گذاشته بودم لای خیلی سبزم...

هیونگ: عام...باشه عب نداره

من: هنوز وقت داریم^-^

بوو:... خب...بریم از پایین (کتابخونه مدرسه) خیلی سبز بگیریم دیگه!

هیونگ: '-'

من: "-"

پریسا: به به:/ 

 

  • Baby Blue

دیالوگ ماندگار۴

*بوو و هیونگ دیشب اومدن خونمون*

هیونگ: خب...چیکار کنیم؟

من: نمیدونم مثلا من افسردم شما اومدین حالمو خوب کنینا..

بوو: تو ایده پرداز اکیپی یچیزی پیدا کن...

من: ذهنم قفله...درضمن...میخوام ببینم آیا میتونم به شما اعتماد کنم یا نه=^= میخوام ببینم میتونین از پسش بربیاین یا نه..

بوو: البته که نهD: *لبخند دندون نما میزنه*

هیونگ: یوتوب ببینیم...یا فیلم..

من و بوو: نه! همیشه توی اینترنتیم دیگه-،-

هیونگ: عا خب...بیاین فکر کنیم..

...

...

بوو: فهمیدم بچه ها*-*

بیاین ویدیوکال بگیریم*-*

  • Baby Blue

دیالوگ ماندگار۳

بوو: عه ساعتت جدیده؟

هیونگ: آره^-^

بوو: چقد خوب مونده...

هیونگ: مرسی خدا رفتگان شمارم بیامرزه.

بوو: سال نوی شماهم مبارک*-*

 

 

+ واقعا باورتون میشه همچین مکالمه ای واقعا اتفاق افتاد؟"-" اونم با جدیت کامل "-"

 

  • Baby Blue

بی عنوان

حقیقتا صبحم با مزخرفیت شروع شد..

  • Baby Blue

دیالوگ ماندگار۲

*حرف از حذف کنکور میشه*

بوو(مائو): والا حذف بشه هم با درس خوندن چیزی از دست ندادیم همچین|:

نه که بخاطر درس تور هاواییمونو کنسل کردیم|:

هیونگ:هاوایی؟

من تو لاسوگاس قرار داشتم..

میدونی چندتا کاباره دعوت شده بودم؟؟

بوو: اره دیگه، هاوایی برا دست گرمی بود که به محیط خارج از کشور عادت کنیم، آخه پوست من حساسه تغییر اقلیم ناگهانی بهم صدمه میزنه.

هیونگ*پاره میشه*: آره آره...اصلا مگه قرار نبود یه هتل ژاپنیو باهم تایید کنیم؟

بوو: وای راس میگی...

 

 

+ آقا...هیونگ..بوو...این خیلی شبیهتون شد ._.

  • Baby Blue

~Light Blue~

🦋••We won't be erased••🦋

Not perfect but always myself ✨


Don't rush something that you want to last forever


من انسانم...
من انسانم، همان انسان خاکی
همان کس که به تن روح خدا دارم...
مرا تا عرش اعلا راه و تا قعر فنا چاه است
اگر پرواز میخواهم
فلک ها بر من آزاد است...

نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan