:')
:')
میدونم باید دیشب مینوشتم...
ولی خب نخواستم:/
+ سوال چالش تکراری بود بنابراین خودم عوضش کردم'-'\
خدایا شکر...
بالاخره امروز مفید واقع شدم/'-'\
دینی رو هم خوب دادم^-^
درکل روز خوبی بود•~•
(البته اگه از دقایقی پیش فاکتور بگیریم که به اندازه ده صفحه متن تایپ کرده بودم و همش پاک شدT-T)
امروز خیلی خوش گذشتXD
خیلی خیلیXD
ولی بگذریم که نصف دینی مونده رو دستم"-"\
خدایا'-'
امروز دیگه چه روزی بود'-'
هرچند اتفاقاتی که تو بیان افتاد برام لذت بخش بودن:)
فکر کنین امتحان ریاضی داشته باشین..
و فقط سه فصلو بهتون درس داده باشن اما چهار فصل امتحان بگیرن..
و بگن تو A4 بنویسین و شما پنج دقیقه قبل امتحان متوجه این قضیه بشین..
بعدش بگین اشکال نداره تو برگه کلاسور مینویسم...
میرین کلاسور میارین و بعد میبینین برگه خالی نداره:>
از خواهرتون میپرسین برگه کلاسور داره یا نه...
و اون میگه نمیدونه کجا گذاشتتش...
بالاخره اتاقو میریزی بهم و برگه کلاسور پیدا میکنی..
ساعتو نگاه میکنین..
دیگه یه ربع از وقت امتحان گذشته و شما هیچ غلطی نکردین..
با عجله میرین فایل سوالو دانلود کنین ولی شاد بالا نمیاد:>
پنج دقیقه دیگم میگذره و بالاخره فایل سوالتو دانلود میکنین...
بعدش میفهمین camscanner متوقف شده درصورتی که بهتون گفتن با camscanner جوابارو بفرستین...بیخیال camscanner میشین و امتحانو شروع میکنین...
با یه ساعت وقتی که براتون مونده و یه فصل جدید که فقط از روش خوندین...
و البته که آخرش وقت کم میارین و وقتی به چیزایی که نوشتین نگاه میکنین با خودتون میگین
"نکنه بیفتم؟"
اونم شمایی که پارسال ریاضی رو بیست شدین...
#مروری بر اتفاقات امروز
امروز بسی خوشحالم...
چون حد رو متوجه میشم"-"
چون امروز چند نفر بهم گفتن خوشگلم و دقیقا شبیه تصوراتشون بودم*-*
و امرووووز سردرد نداشتم*^*
و هوا هم خیلی خوب بود:)
و اینکه امروز چند ساعت تو خونه تنها بودم^-^
ولی لازمه بگم دو فصل ریاضی رو کلا نرسوندم"-"\
امروز تا دلتون بخواد عکس ادیت کردم...و همشم تقصیر بووئه"-"
همینطور امروز کل آلبوم رو ریختم کف اتاق و کل خاطراتم دوباره مرور شدT-T
و همچنین هیونگ کلی عکس و فیلم از دوران طفولیت خودش و آبجیش برامون فرستادT^T
+البته که گریه هم کردم...
هی خدا..بخاطر این بیخیالیم درمورد امتحانا دیگه کم کم داره حرصم میگیره:/
چرا نمیرم گم شم درس بخونم؟...
دیروز و امروز حرف از solutions شد...واقعا دلم تنگه...♡
همچنین امروز حرف از کافه شد...و بدتر دلتنگ شدم...♡
چند روزه حس خوبی دارم'-'
فکر کنم دارم numb میشم:)
باورم نمیشه مجبور شدم نگارش رو تقلب کنم:/
چقد روزا طولانی شدن...یا شایدم چون دو روزه به بهونه ترم کار خاصی نمیکنم اینطوری شدم...به هر حال..