قولشو داده بودم نه؟
براتون تعریف میکنم!
آهنگی که میتونی باهاش برقصی؟
من بلد نیستم برقصم"-"
میرم سراغ روز بعد"-"
آهنگی که باهاش به خواب میری؟
هممم...
من معمولا با آهنگ نمیخوابم...
ولی عادت دارم قبل خواب آهنگ گوش بدم
پس یکی از اونا رو میذارم^^
مامانم امروز دستاشو به سمت آسمان(!) گرفته بود و دعا میکرد:
" خدایا...خداوندا...خیلی ازت ممنونم...خدایا شکرت...خدایا لطف کردی.."
من تو ذهنم: قراره همونو بگه...قراره همونو بگه...
مامان: خدایا...شکرت که اسرا پسر نیست...رحم کردی بهمون...
من تو ذهنم: همونو گفت...
من: اونوقت چرا مثلا؟
مامان: مطمئنم کراکی ای چیزی میشدی...یا هرروز مجبور بودیم از کلانتری جمعت کنیم...
من: راست میگی شانس آوردی=-=
+ میبینین تو رو خدا؟ :/ میبینن چقد مظلوم واقع میشم؟:/
+ ولی در کل...مامانم یه دعای معروف داره که میگه: آی الله وردیگون دلی لره ده شوکر!
(ترجمه: خدایا بخاطر این دیوونه هاهم (منو میگه:/) شکر!)
+ موهامو کوتاه کردم...ولی مثل همیشه خیلی خوشحال و شنگول نیستم...اونم چون ننم نذاشت مدل موی موردعلاقمو بزنم:/
+ از سوزش بعد اصلاح پس گردن خوشم نمیاد...
آهنگی که شما رو یاد یه اتفاق خاص میندازه؟
این آهنگ منو یاد همه دعواهایی که تو کتابخونه داشتم میندازه "-"\
روز شیشم!
آهنگی که شمارو یاد یه جایی میندازه؟
....
:""
این آهنگ منو یاد کتابخونه میندازه:")
و قطعا من تنها کسی نیستم که با این آهنگ یاد کتابخونه میفته=))
گفتم کتابخونه...
چه...چه دورانی بود...!
دلم براش تنگ شده...
هرچند حس میکنم اونقد دیگه به دوستام اصرار کردم که بریم و اونقد اونا قبول نکردن، دیگه نمیتونم برم اونجا...
شایدم بخاطر دلایل دیگه...نمیدونم...
دلم برا شبای سرد و شلوغش تنگ شده...
و برف!
تا به کتابخونه فکر میکنم، کریستال های برف میریزن رو خاطراتم:")
*ساعت دو و نیم شب*
من: فیلمای تولد رو نفرستادی •-•
یچیز دیگه...الان دست راستمون بلده هرکاری بکنه :/ ولی دست چپمون حتی نمیتونه مدادو درست حسابی بگیره ._.
جالب نیس؟
یا مثلا وقتی میخوای قاشقو بشوری بعد قاشق تو رو میشوره •-•
هیونگ: کیدو من قرصامو خوردم ولی ظاهرا تو امشب ازشون غافل شدی
من: تموم شدن...
دلم میخواد پاشم کیک بپزم
هیونگ: 😂😂باشه تو الان بخواب بعدا باهم قرص میخوریم و کیک میپزیم
من: هوممم فکر خوبیه
هیونگ: شبت شکلاتی._.🌙🍫💙
من: ولی چرا ما شبا خورشیدو نمیبینیم؟ نورش که به ماه میتابه...چطور اون نورو نمیبینیم بعد ماهو میبینیم؟ تازه سطح ماه کدره
هیونگ: فردا زنگ میزنم از ماه میپرسم رابطم باهاش خوبه
من: حتما منو هم در جریان بذار
شبت آبی🍫💙
جالبه...
دیشب داشتم به این فکر میکردم که چقد خستم و له لورده شدم...
بعد فکر کردم که
هنوز مدل موهای زیادی مونده که امتحان نکردم...
هنوز مست نکردم...
هنوز موهامو آبی نکردم...
هنوز کافه بیان رو ندیدم...
هنوز قرار نذاشتیم...
هنوز با دوستام مسافرت نرفتیم...
هنوز کتابای موردعلاقمو تموم نکردم...
هنوز فیلمای موردعلاقمو ندیدم...
هنوز تتو نکردم...
هنوز اون پیرسینگ گوشو نزدم...
هنوز کام اوت نکردم...
هنوز اون ایده های اکیپو عملی نکردیم...
هنوز تا نصفه شب بیرون نبودم...
هنوز با پلی لیست موردعلاقم نرفتم تو جاده...
هنوز به اندازه کافی شجاع نشدم...
هنوز جوونم!
و هنوز...
کلی قانون هس که زیر پا نذاشتمشون:)
دیروز رفتم چشم پزشک...
گفت شماره عینکت درسته ولی چشات ورم کرده"-"
و گفت تاجایی که میتونی باید از گوشی و لپتاپ و تلویزیون دور بمونی"^"
دوتا هم قطره چشم داد که هرکدومو باید تو سه وعده غذایی بریزم تو چشمT-T
و گاد! چه سخته قطره ریختن'-' دیشب همه جا ریختم به جز چشام'-'
+ چهار ماه مونده...
+ موچی=-=
روز سوم:
آهنگی که باعث خوشحالیتون میشه؟
خداییش نمیتونم فقط یکی انتخاب کنم'-'
بذارین راحت باشم'-'\
و کلی دیگه که الان حال ندارم آپشون کنم "-"\
+ هوا خیلی خوبه:") جاتون خالی:))
+ مامانم میگه من دختر خیلی بدیم'-' میگه خیلی بی حیا و خون به پا کن و لجباز و حرف گوش نکنم"-" بهم میگه فرزند ناصالح"-"
الان یادم افتاد...بذارین بگم:)
مامان بابام چند سال بچه دار نمیشدن...بعد یه بار مامانم خواب میبینه که یه پیرمرد سیدی اومده میگه من از طرف خدا اومدم. هرچی بخوای بهت میدم:")
بعد مامانم میگه که زخم لب بابام خوب شه(یمدت همش لب و دهنش زخمی میشد)...و بعد میگه که یه بچه هم میخوام...
پیرمرد یه بچه میذاره تو بغل مامانم و....
همون موقع ها یه خواب دیگه هم میبینه...که رفتن خونه یکی از فامیلا( که از قضا سید هم هستن:)) و پسر اون خونه داشته از درخت سیب میچیده ..یه سیب تقریبا ناخوب به مامانم میده و مامان میگه من این سیبو نمیخوام! یه سیب درست حسابی بده!
و بعد پسره یه سیب سالم سبز میده به مامانم:)
و چند روز بعد از این خواب ها مامان میفهمه که بارداره:")
تازه! میگفت خودش تنهایی رفته جواب آزمایشو بگیره چون فکر نمیکرده باردار باشه..بعد که دیده جواب آزمایش مثبته کلی تعجب کرده...میگفت وقتی داشتم از پله های آزمایشگاه میومدم پایین همش میزدم به صورتم که ببینم خوابه یا نه:"
یه بسته شکلات میخره و میاد خونه. و شکلاتو همونجا میذاره که بابا موقع اومدن ببینه.
بعد بابا که از سرکار میاد و بسته شکلاتو میبینه با خودش میگه" آخی! حتما فکر کرده بارداره.." و بعد یچیزی میندازه رو شکلات که وانمود کنه ندیده...
و بعدش مامان خودش شکلاتارو میاره و .... =))
+ یادم باشه یه روز LOVE STORY مامان بابامو تعریف کنم:" خیلی جالبه بنظرم...!