وقتی همه برگ های درخت ریختن:)

یه شعری بود...

سال ها پیش خونده بودمش..تو کتاب درسیمون بود..شایدم تو تکمیلی های تیزهوشان...دقیق یادم نمیاد...

بعد قضیه اش این بود که یه پسر کوچولویی مامانش بدجور مریض میشه و دکترا میگن که فقط تا چندماه زنده اس...

پاییزم بوده...

پسرکوچولو از یکی میپرسه که مامانم تا کی زنده اس؟

و اون شخص چون نتونست به پسره بگه که فقط یکی دوماه،

برمیگرده به برگای درختای حیاط اشاره میکنه و میگه:" وقتی همه این برگا ریختن!" :)

  • Baby Blue

از نویسندگان ناشناس

دو روز مانده به پایان جهان، تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است. تقویمش پر شده بود و فقط دو روز خط نخورده باقی مانده بود. پریشان شد و آشفته و عصبانی، نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از او بگیرد.

داد زد و بد وبیراه گفت؛ خدا سکوت کرد. آسمان و زمین را به هم ریخت؛ خدا سکوت کرد. به پر و پای فرشته و انسان پیچید؛ خدا سکوت کرد. کفر گفت و سجاده دور انداخت؛ خدا سکوت کرد. دلش گرفت و گریست و به سجاده افتاد؛ خدا سکوتش را شکست و گفت:" ای انسان! اما یک روز دیگر باقیست. بیت و حداقل این یک روز را زندگی کن."

انسان لا به لای هق هقش گفت:" اما با یک روز؟! با یک روز چه کار میتوان کرد؟!"

خدا گفت:" آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند، گویی هزار سال زیسته است..و آن کس که امروزش را در نمی یابد، هزارسال هم به کار نمی آید."

آن گاه خداوند سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت:" حالا برو زندگی کن.."

انسان مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد...زندگی ای که در گودی دستانش میدرخشید...انسان میترسید...میترسید حرکت کند...میترسید راه برود...میترسید زندگی از لای انگشتانش بریزد...

  • Baby Blue

!NO FIGHTING

!!!...No fucking fighting

نمیدونم بخندم یا چی...

فقط صدای شکسته شدن شیشه ها اون پشت...

  • Baby Blue

به ستارگانی که گوش میدهند..!

تمام رویاهایم را جمع میکنم...

و در سیاهی شب به سمت آسمان پرتاب میکنم...

میفرستمشان تا بروند پیش ستاره ها...

و وقت ملاقاتی برایمان تعیین کنند!

 

من منتظر خواهم ماند...

منتظر ضیافتی با ستارگان!

 

 

 

 

 

  • Baby Blue

کاش هیچوقت یادم نمیومد..!

کنکورو ۱۴۰۰ رو دادم...

با دوستام دارم برمیگردم و حالم بدجور گرفته شده...

هیونگ و بوو دارن میگن که باورشون نمیشده این همه کنکورو آسون داده باشن...

هر لحظه که میگذره بیشتر میفهمم چی شده...

بیشتر میلرزم...

ولی بالاخره میتونم حرف بزنم:

" بچه ها...من کنکورو خراب کردم...بدجورم خراب کردم "

هیونگ و بوو تعجب میکنن:

" چطور؟ خیلی آسون بود که..چطور نتونستی جواب بدی..؟! "

گریم میگیره...

یادم میفته که باید برم خونه...

ولی تصمیم میگیرم یکاری قبلش بکنم...

تفنگو از تو کیفم درمیارم...

صدای هیونگ و بوو درمیاد که داد میزنن:

" نههههه! "

"بابا پشت میمونی...چرا انقد سختش میکنی؟ "

"بسه دیگه روانی! "

خیلی آروم میگم:

"دیگه تموم شد"

ماشه رو میکشم و بووووم!!!

  • Baby Blue

سی شب چالش ژورنال نوشتن: شب سی ام...آخرین شب!

:')

 

سی شب چالش ژورنال نوشتن!

شب سی ام: به عنوان موضوع شب آخر بنوسین که این چالش چه اثر مثبتی روی شما گذاشته؟ چالش تموم شد...خسته نباشین!

  • Baby Blue

سی شب چالش ژورنال نوشتن: شب بیست و نهم!

میدونم باید دیشب مینوشتم...

ولی خب نخواستم:/

+ سوال چالش تکراری بود بنابراین خودم عوضش کردم'-'\

 

سی شب چالش ژورنال نوشتن!

شب بیست و نهم: از اخلاقا و رفتارای عجیب غریبتون بگین!

  • Baby Blue

سی شب چالش ژورنال نوشتن: شب بیست و هشتم!

خدایا شکر...

بالاخره امروز مفید واقع شدم/'-'\

دینی رو هم خوب دادم^-^

درکل روز خوبی بود•~•

(البته اگه از دقایقی پیش فاکتور بگیریم که به اندازه ده صفحه متن تایپ کرده بودم و همش پاک شدT-T)

 

سی شب چالش ژورنال نوشتن:

شب بیست و هشتم: امشب یه لیست بنویس از کسایی که رابطه خوبی باهاشون داری. و بگو که چرا رابطه خوبی باهاشون داری. چی دارن؟

  • Baby Blue

سی شب چالش ژورنال نوشتن:شب بیست وهفتم!

امروز خیلی خوش گذشتXD

خیلی خیلیXD

ولی بگذریم که نصف دینی مونده رو دستم"-"\

 

سی شب چالش ژورنال نوشتن!

شب بیست و هفتم: یه لیست بنویس از ده تا چیز که همیشه تورو به لبخند وامیدارن. 

  • Baby Blue

سی شب چالش ژورنال نوشتن: شب بیست و ششم!

خدایا'-'

امروز دیگه چه روزی بود'-'

هرچند اتفاقاتی که تو بیان افتاد برام لذت بخش بودن:)

 

سی شب چالش ژورنال نوشتن!

شب بیست و ششم: به کسی فکر کن که بهت آسیب رسونده و به هر نحوی باعث ناراحتی و درد تو وجودت شده. یه نامه بهش بنویس و تو اون بهش بگو که بخشیدیش. سعی کن خودتو خالی کنی. بعدا میتونی نامه رو به اون شخص بدی یا واس خودت نگه داری.

  • Baby Blue

~Light Blue~

🦋••We won't be erased••🦋

Not perfect but always myself ✨


Don't rush something that you want to last forever


من انسانم...
من انسانم، همان انسان خاکی
همان کس که به تن روح خدا دارم...
مرا تا عرش اعلا راه و تا قعر فنا چاه است
اگر پرواز میخواهم
فلک ها بر من آزاد است...

نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan