![](https://s16.picofile.com/file/8416975884/20201210_013457.jpg)
شب کریسمسه...
با هیونگ تازه از خرید برگشته..وارد خونه که میشه بوی کیک شکلاتی رو حس میکنه.سریع میره اتاق لباساشو عوض میکنه و میاد وایمیسته کنار شومینه. گوشیشو روشن میکنه...یه پیام داره:
"متاسفم که نتونستم بیام...واقعا متاسفم"
-"عب نداره...لازم نیس متاسف باشی...آخرین کریسمس که نیس^^♡!"
میدونست نمیتونه بیاد...بخاطر همین با اینکه ناراحته ولی سعی میکنه بهش فکر نکنه و از این روز زیبا لذت ببره...
یکم که گرم میشه میره سمت آشپزخونه تا به بچه ها سر بزنه...
موچی و وایولت دارن کیک میپزن...گونه هاشون آردی شده:)
گربه یه کتاب آشپزی گذاشته جلوش و سعی داره از روش پیتزا درس کنه..!!
استلا داد میزنه:" چیزایی که گفته بودمو خریدین؟"
هیونگ یه "البته" ای میگه و میره که وسایلارو بیاره...
آرتمیس داره با گربه ها بازی میکنه...
سحر و نرسیا درتلاش برای تغییر دکوراسیون خونه ان...
پریا داره میوه هارو میچینه..
بوو و بلو مشغول تزئین درخت کریسمس و آویزون کردن ریسه های نوری ان...
این بوو دوباره کل موهاشو قرمز کرده..!
هلیا مشغول بافتن موهای بلندشه...چندتا لاکم گذاشته کنارش..گویا قصد داره بعد تموم شدن کار موهاش بره سراغ اون ناخونای کشیده اش...
سر و صدای بچه ها با آهنگ sweet night از تهیونگ مخلوط شده و بوی کیک تموم خونه رو پرکرده...
از پنجره کلبه میشه بیرونو دید ...کریستالای برف آروم آروم درحال باریدنن..منظره پشت پنجره کم کم داره همرنگ مروارید میشه..
میره حموم و شیر آب گرم رو باز میکنه...بعد اینکه حموم میکنه میاد بیرون و مشغول خشک کردن موهای کوتاه آبی رنگش میشه...یکم مرطوب کننده میریزه کف دستش و باهاش صورت سفید و رنگ پریدشو ماساژ میده...رژلب مایع بنفش و عطر اف افشو میزنه و لباسای موردعلاقشو میپوشه...بعد میشینه کنار تخت و برق ناخون میزنه...دوباره برمیگرده پیش بچه ها...
کیک آمادست...
پیتزاهاهم جون سالم به در بردن..!!
میره سمت خوراکی ها و همشونو مرتب رو میز میچینه...شمعای قرمز رنگ رو میز چوبیو روشن میکنه...میخواد آب گلدون رومیز رو که پر از رزهای قرمز و سفیده عوض کنه ولی متوجه میشه که آب گلدون تازه عوض شده...
میره از تو اتاق دوربینو بیاره که این لحظاتو ثبت کنه...دوربینو میاره و روشنش میکنه:
"سلام به همگی!
امشب کریسمسه! و ما داریم برا عید آماده میشیم!!"
میره سمت آشپزخونه و خلاقیت های نهفته بچه هارو ضبط میکنه...
دوربینو میبره سمت درخت تزئین شده و ریسه ها که یهو بلو و بوو میپرن جلو دوربین و کلی ادا درمیارن!! تلاش میکنه که اونارو ساکت کنه ولی موفق نمیشه!! بیخیالشون میشه و تصمیم میگیره بدون توجه به بلو که داره با صدای بلند آهنگ میخونه و بوو که از خنده نشسته روزمین از هلیا فیلم بگیره...کار ناخونای هلیا هم تمومه!
هیونگ بدو بدو از طبقه بالا میاد و با چشمایی که از شوق برق میزنن دوربینو از دستش میگیره و میگه:"کیدو! دوربینو بده من...میخوام ازت فیلم بگیرم!!"
نگاش میکنه...چرا اینقدر با شوق و ذوق اینو گفت؟!..به هرحال دوربینو میده دستش و خودش میره قهوه درست کنه...
فنجون قهوه که پرشد میاد میشینه رو مبل و کتاب موردعلاقشو باز میکنه...
هنوز خیلی نگذشته که صدای زنگ در میاد..
میره درو باز کنه...هیونگ هم دنبالش راه میفته که فیلم بگیره...بعد باز کردن در میبینن بابانوئله!!
با خنده میگه:"بابا نوئل برام چی هدیه آوردی؟!"
بابانوئل چشمکی میزنه و میگه:"یه هدیه خوووب"
بابانوئل میره کنار و فردی که اون پشت قایم شده ظاهر میشه...همینکه کیدو رو میبینه میخنده...
و اما کیدو...همونجا میخکوب شده!! نمیتونه هیچ کاری بکنه...
بالاخره از شوک درمیاد...
دیگه میتونه تکون بخوره...
بلند اسم حنانه رو داد میزنه و با گریه میپره بغلش...
حنانه هم متقابلا بغلش میکنه..
یکم میگذره و همونطور که حنانه داره اشکای روصورت کیدو رو پاک میکنه آروم زمزمه میکنه:
"بریم تو...هوا سرده..!!"
.
.
یوح^-^ بالاخره نوشتمش^-^\
+ خیلی از کسایی که اسمشون هس رو من درست و حسابی نمیشناسم...چون تازه اومدم وب..تقریبا هیچ کسو نمیشناسم!! ولی خب این دنیای موازی کیدو بود و ممکنه اونجا رابطه ها صمیمانه تر باشه..مگه نه:)؟
+ولی خب دوس داشتم که تو دنیای موازیم شماهاهم باشین♡
+همینطور امیدوارم رابطه صمیمانه تری با شما داشته باشم*-*
+بوو...میدونم با دیدن اسم بلو سکته کردیXD
+مدیونین فکر کنین گریه کردم سر نوشتنش...
+کسایی که اسمتون بود:) چه حسی پیدا کردین بعد خوندنش:))؟
+ای کسانی که آگاه نیستید...بدانید و آگاه شوید که حنانه دختریست که من بر وی کراشیده ام"-"\
+امیدواریم با خوندنش حس خوبی پیدا کرده باشین^^♡
+بوو آمبولانس خبر کنم...؟
+فکر نکنم کسی باشه که من بشناسمش و به این چالش دعوت نشده باشه@-@سو نیازی نیست کسیو دعوت کنم...
+ممنونم از استلا که این چالش کیوت و خاطره انگیزو شروع کرد*^*
+ و من دلم تنگه...
حس آسمونیو دارم که ستاره هاش رفتن...