روز نهم!!

یک توئیت را به شعر هایکو تبدیل کنید.

میخوام امشب زود بخوابم...

به سمت پنجره برمیگردم...

آفتاب را میبینم...

 

 

+ ولم کنین._.

+ کالر راشو تموم کردم هققT--------T

+ حقیقتا بخاطر آب و هوای شهرمون گاهی دلم میخواد همینجا بمونم..

+ شورابیل:")...

+ اردبیل بودین تاحالا..؟

 

  • Baby Blue

=) That's why I feel that way

نمیدونم تا الان متوجه شدین یا نه..

ولی من هیچ حسی تعلق و محبتی به خونواده و فامیل ندارم...

همینطور کسیم که معمولا کار خودشو میکنه و خیلی سر همه چیز پافشاری میکنه.

و الان توضیح میدم چرا:)

  • Baby Blue

روز هشتم!!

به جمله سوالی مانند "چطوری؟" از دید پنج نفر جواب بدید.

  • Baby Blue

روز هفتم!!

روز هفتم...

بدون هیچ پس و پیشی آخر فیلم مورد علاقه تان را لو بدهید.

یمدته کیدو و شروع کرده به دیدن سریال چینی "دوران کامبرین" و تقریبا میشه گفت که بخشی از زندگیش شده.

امروز نشسته داره آخرین قسمتو میبینه.لیام هم 

و کیدو استرس داره. از وقتی استاد مرده بدجور ناراحته. بیشتر از اون از این ناراحته که چطور مرد. جوری که تفنگو گذاشت رو قلبش و گفت :" دارم‌ میام رفیق!"..و جوری که جیان زو داد زد :"نههههههه" ...

به هر حال...امروز همه چی تموم میشه..

افسر لی رو دستگیر میکنن...

افسر چان و مامای بهم میرسن...کیدو خوشحال میشه...

و اما آخرش...

جیان زو (که همون لیام پوئه) دستگیر میشه...

موقع بردنش تمام زیردستاش دنبال ماشین پلیس میفتن تا رئیسشونو بدرقه کنن..

حیان زو از افسر پلیسا خواهش میکنه که اجازه بدن پیاده شه تا با زیردستاش حرف بزنه...

اجازه میدن و پیاده میشه...

میره باهاشون حرف میزنه و بهشون میگه که دیگه دنبالش نیان.

همه زیر دستا تعظیم میکنن..

میره پیش تانگ یین و پیشونیسو میبوسه..

افسره اشاره میکنه که باید سوار شن...

سوار نیشن و دوباره راه میفتن...

تانگ یین و مامای هم پشت سرش...

که یکهو...

ترمز ماشین پلیس از کار میفته...

و ماشین مستقیم میفته تو دریا....

 

کیدو: نه...نه این امکان نداره! نباید اینطوری تموم بشه!

 

 

+T-‐---‐------T

از روز هفتم متنفرم T-----T

از سازنده چالش متنفرم T------T

از مائو که منو به این چالش دعوت کردم هم متنفرمT---------T

ناااااااااااااحححححح T---------------------------T

 

 

https://youtu.be/Fh-DCZg4eZU

اینو ببینین میفهمین چی میگمT----T

 

 

 

  • Baby Blue

بدغذاها را درک کنیم..!

من خیلی بدغذام...

  • Baby Blue

روز ششم!!

به غذای مورد علاقه تان فکر کنید. کاری کنید تاجایی که میشود حال به هم زن بنظر برسد.

  • Baby Blue

روز پنجم!!

روز پنجم..

 

آخرین نوشیدنی ای که شخصیت اصلیتان نوشیده اورا تبدیل به ابرقهرمان کرده است. شخصیت او را توصیف کنید.

  • Baby Blue

روز چهارم!!

روز چهارم...

 

تصور کنید که شخصیت اصلی تان به تندیس تبدیل شده است. افکارش را توصیف کنین.

  • Baby Blue

روز سوم!!

شخصیت داستان را به ملاقات مادربزرگ غرغرویش بفرستید. صحنه رسیدن شخصیت را بنویسید.

  • Baby Blue

روز دوم!!

امروز یکی یه پیامی داد که روزمو ساخت:)

خیلی خوشحالم..و به همون اندازه متعجب..و همینطور کنجکاو..!

 

سه نفر را در زندگیتان در نظر بیاورید. به شخصیت داستانتان موها و خنده های فرد ۱، چهره و اتاق خواب فرد۲ و کمد و اخلاقیات فرد۳ را بدهید. این فرد جدید شخصیت اصلی داستان شماست. هر ویژگی ای که دوست دارید به او اضافه کنید. با توصیف تنها شصت ثانیه از روز او، سعی کنید او را بیشتر به ما بشناسانید.

  • Baby Blue

~Light Blue~

🦋••We won't be erased••🦋

Not perfect but always myself ✨


Don't rush something that you want to last forever


من انسانم...
من انسانم، همان انسان خاکی
همان کس که به تن روح خدا دارم...
مرا تا عرش اعلا راه و تا قعر فنا چاه است
اگر پرواز میخواهم
فلک ها بر من آزاد است...

نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan