ثبت لحظات

امروز باید بعنوان روزی که عوامل سریال افسانه روباه نه دم قلبمو به درد آوردن و احساساتمو تا فراتر از آسمان برانگیختن ثبت شه...

میتونم تا آخر عمرم با به یاد آوردن قسمت آخر این سریال اشک بریزم.

میخوام بدونم فیلمبردار اون صحنه اصلا چشاش پر شد سر اون صحنه؟ اگه نه تا آخر عمرم ازش متنفرم. از بقیه عواملم همینطور.

لی رانگ! مرتیکه نامرد....چطور تونستی بمیری؟؟؟!!

وای باورتون نمیشه چقد گریه کردم. از بس گریه کردم سردرد دارم"-"

نمیدونم چرا اینطوریم...تو زندگی بیرون خیلی وقته سر مرگ یکی گریه نکردم...یا مثلا تو ایام محرم اینا..‌حتی یه قطره اشکم نریختم!

ولی همین الان یه دلیل مناسب و موجه براش پیدا کردم:

"من اونقد که با شخصیت های فیلم و کتاب خاطره دارم با آدمای واقعی ندارم..!"

و لی رانگ! یادم نمیره مرگتو...هرگز.

  • Baby Blue

باورم نمیشه

باورم نمیشه کلاسم با آقای جاوید تموم شده و دیگه قرار نیست جزوه بگیرم! دیگه قرار نیست تیکه کلاماشو بشنوم...بوینی سنمشلار، آی آوارالار و...

حقیقتا باحال ترین معلمی بوده که داشتم!

هرچند چون من یکی دوماه دیرتر رفتم کلاسش و یجورایی نتونستم با بقیه خو بگیرم همیشه سر کلاسش ساکت بودم و اونم فکر میکرد آدمیم که هیچی از ریاضی حالیش نمیشه:"

اون اوایل زیاد حس خوبی نداشتم یکیش بخاطر همین چیزا که بالا گفتم، یکیشم بخاطر اینکه درسو ترکی یاد میداد..ولی خب بعدا کنار اومدم باهاش.

و امروز

باید بعنوان روزی که شدیدا بغض کردم و اشک ریختم ثبت شه!

خدایا...یکی از منابع شادمانی و یکی از دلایل keep going forward ام رو از دست دادم!

دیدین آدم سریال یا مجموعه کتاب موردعلاقش که تموم میشه چه حالی میشه؟ یهو احساس پوچی میکنه و دیگه نمیدونه با زندگیش چیکار کنه! دقیقا تو همچین وضعیتیم! حتی بدتر!

و خیلی ناراحتم از دست خودم...اون اوایل که دیر ثبت نام کردم...بعدشم که کلی غیبت داشتم...تو کلاسای حضوریش به شدت ساکت بودم و تو کلاسای مجازیشم خیلی خیلی کم پیش میومد ازش چیزی بپرسم...و درکل...احساس میکنم که فکر میکرد خیلی بچه بیخیال و اهل خوشگذرونی و به درس اهمیت نده ای هستم!

کاش میتونستم بهش بگم اینطوری نیستم...

و...

دوست داشتم ازش معذرت خواهی کنم...

 

امروز ..ینی حدودا چند دقیقه پیش آخرین جلسه کلاسمون بود که درس تموم شده بود و هفت دقیقا اینا وقت اضافی داشتیم..دقیقا اینطوری تموم شد:

آقای جاوید*به ترکی گفت البته*: خب...درس امروزمون تموم شد...کل کتاب امروز تموم شد...تو این یازده ماه ۵۵۰ صفحه درس خوندیم..بعضی وقتا خیلی حرصم دادین سر دیر اومدن سرکلاسا و حل نکردن تمرینا! امیدوارم کنکورو با موفقیت پشت سر بذارین و پیشرفتتونو ببینم..

*منی که پشت گوشی بغض کردم و حتی نمیتونم بگم ممنون*

یکی از بچه ها شروع میکنه به تعریف و تشکر از آقای جاوید..حرفش که تموم میشه دوباره کلاسو سکوت فرا میگیره.

جاوید: بچه های دیگه نیستن؟ قطع شدن؟؟

همه کلاس: نه آقای جاوید هستیم!!!!

جاوید: هااا پس بغض آخرین دیداره!

_بله..*میخندن*

*گریم میگیره*

جاوید: کاش این جلسه آخرو شماهم مثل بقیه کلاسا حضوری میومدین..حداقل یه عکسی باهم میگرفتیم...

*و ما اینجا کیدو رو داریم که میترسید حضوری بره و اونقد سرکلاس گریه کنه که همه خندشون بگیره!!*

_آقای جاوید شهریور میایم عکس میگیریم^-^

جاوید : آره شهریور بیاین...امیدوارم با خبرای خوب بیاین..

_ گفته بودین باقلوا دوس دارین نه؟

جاوید: بلی باقلوا دوس دارم...پس شهریور با خبرای خوب و..‌. یه قوطی باقلوا:")

_ایشالا=)

جاوید: خب اوشاخلار...سیزی آللها تاپشیریام..موفق اولاسوز، خدافظ..

تمام تلاشمو میکنم که صدام دربیاد:

"خدافظ...و ممنون!"

 

 

اه لعنتی من قرار بود از کلاس امروز اسکرین ریکوردر بگیرم.......

 

دوستون دارم آقای جاوید~

 

 

  • Baby Blue

💙💙💙

صاحب این وب کنکور دارد

و میرود که خاکی بر سر خودش بریزد!

دوجمله بالا خلاصه این متنه.

اولش نمیخواستم اعلام کنم و یا حتی بیام راجبش پست بذارم! ولی خب از اونجایی که یک عدد خوشبین (._.) و مثبت اندیشم و شواهد باستانی نشون میدن که یه زمانی hard-working هم بودم، اومدم اینارو بنویسم که:

۱) متعهد تر باشم بهش؛ چون اگه فقط تو ذهن خودم باشه ممکنه هرلحظه جا بزنم. پس اینحا مینویسم که یادم بمونه بیشتر از پنجاه نفر دیگه این نوشته رو میبینن و اگه گند بزنم همه اونا شاهد گند زدنم خواهند بود!

امیدوارم بتونم به نظرات دیگران اهمیت بدم ._.

۲) نمیخواستم فکر کنین برای همیشه رفتم یا همینجوری رفتم. به یکی از رفقا سپرده بودم که اگه کسی سراغمو گرفت بگه ولی فکر کردم اینجوری بهتره که بیام خودم بگم. وب رو هم نمیبندم چون کلا بستن وب حس خیلی بدی داره. پس آزادین که Light Blue گردی کنین:)

همین دیگه..

برام آرزوی موفقیت بکنین:)

بوستون دارم:))

و

دلم براتون تنگ میشه..💙

 

+ سخنی چیزی هس تا امشب درخدمتم؛)

 

 

  • Baby Blue

بزرگ شدن وحشتناکه!

 

_ هی! میدونستی همه اینکارات از روی بچه بودنته؟ آدمای پخته هیچوقت اینطور رفتار نمیکنن!
+ آره همینطوره صوفی! انتظار نداری که تو این سن پخته و بالغ باشم هوم؟
_ مشکلش چیه؟
+ بزرگ شدن تو این سن وحشتناکه...!
_ بالاخره که باید بزرگ شی!
+ ولی هنوز زوده...
+ دارم دنبال یه راه حل براش میگردم..!
_ مقاومت دربرابر بزرگ شدن دردناک تر از خود بزرگتر شدنه..
+ اینطور فکر نمیکنم...
_ مهم نیست تو چی فکر میکنی کیدو...واقعیت به مسائل شخصی توجه نمیکنه
+ واقعیتی وجود نداره صوفی...واقعیت چیزیه که ما میبینیم...
_ بازم...تو که نمیتونی منظره رو به رو تو تغییر بدی مگه نه؟
+ میتونم یجور دیگه بهش نگاه کنم.
_ ولی اون منظره هه هنوز همونه.
+ میتونم رومو برگردونم و یه منظره دیگه رو تماشا کنم!
_ اینطوری میخوای ازواقعیت فرار کنی؟
+ نه صوفی! من ازواقعیت فرار نمیکنم. گفتم که، واقعیت اون چیزیه که ما میبینیم. من فقط خواستم وجهه دیگه ای از واقعیتو ببینم...تا کمتر درد بکشم.
_ ولی اون منظره ای که دیگه بهش نگاه نمیکنی هنوز سرجاشه نه؟
+ مهم نیس...دیگه نگاش نمیکنم...
_ ولی باید حواست بهش باشه! ممکنه بهت تیر بزنه. تو که نگاش نمیکنی!
+ صوفی...نمیفهمم چرا انقدر باید مراقب باشم؟ چرا هرچی بزرگتر میشیم بیشتر به مراقبت نیاز پیدا میکنیم؟
_ چون هرچی بزرگتر میشیم ضعیف تر میشیم...
+ چرا؟ چرا ضعیف تر میشیم..؟
_ چون دلتنگ روزای بچگییمون میشیم. اتفاقای خوب بچگی و کودکی ایجورین که، فقط...اتفاق افتادن...و ما تلاش خاصی براشون نکردیم...نه برای موندنش تقلا کردیم نه رفتنش...بزرگتر که میشیم، اتفاقای خوب دیگه نمیفتن...باید بندازیمشون!
+ میترسم یجوری بندازم بشکنن:)
_ واسه همینه که میگم مراقب باش!
+ ولی صوفی...من همچنان نمیخوام بزرگ شم...
_ منم نمیخواستم...هیچوقت نخواستم!

_ ولی میدونی‌چیه؟ بزرگ شدن وحشتناک نیس...بستگی به این داره که چطور بزرگ‌ شی.

 

  • Baby Blue

اخبار!

خب از اونجایی که حس میکنم اینجا به قول آیسان خیلی سوت و کور شده تصمیم گرفتم بالاخره قفسه "اخبار" رو تو وبم تاسیس کنم! بلکه یکم فضا عوض شه .-.

۱) یه سوال...شما اول تفریح میکنین بعد به کاراتون میرسین یا اول کاراتونو انجام میدین بعد به عنوان جایزه تفریح میکنین؟ من همیشه با خودم میگم که اول این درسارو تموم میکنم بعد فیلم میبینم...ولی بعد، با خودم میگم که نه اول فیلم ببینم حال و هوام عوض شه و بعد باانگیزه برم درس بخونم"-" که خب اونم تا چندساعت محو اتفاقات فیلم میشم و..بله...

۲) جالبتر اینه که من اصلا آدم فیلبازی نبودم "-" اصلااااا "-" 

۳) حتی جالبتر از اون! من اصلا آدم آنلاینی نبودم "-" تابستون دهم فقط سه بار آنلاین شدم"-----" و...بخاطر من تمام قرار های اکیپ به فاک رفت"v"

۴) تو تصوراتتون سال 1400 چه رنگیه؟ برا من سبز و سفید..(اصلنم به اون برگه آزمون سراسری ربط نداره)

۵) خدا لعنتم کنه با این میزان خوابم....ینی این آزمون قلم چی رو خراب کنم خودمو نمیبخشم...هوففف شاید تصمیم گرفتم این چندروز باقیمونده رو خیلی کم بخوابم تا جبران کنم-،-

۶) میخواستم یچیزی راجب بوو بگم یادم رفت...

۷) یمدته اینطوری شدم که حس میکنم تپش قلب دارم. بعد دستمو میذارم رو قلبم میبینم نه...کاملا عادی (حتی شاید کمتر از حالت عادی) میتپه...یا مثلا حس میکنم دارم گریه میکنم...بعد دستمو میکشم رو صورتم یا میرم آینه رو نگاه میکنم میبینم نه..هیچ اشکی رو صورتم نیست...

۸) میدونستین بوو یبار ابتدایی که بوده یکیو عین سگ کتک زده؟D:

۹) میدونستین هیونگ مامان اکیپه؟D":

۱۰) هوا خیلی خوبهTT البته از اینور شیشه:/ بیرون یه بادیه که نگو...

۱۱) دلم بادبادک خواست...خیلی وقته بادبادک هوا نکردم...

۱۲) اون روز که شبو خونه هیونگ موندیم، بوو خیلی زود عین چی گرفت خوابید:/ و بعد من و هیونگ تا چهار صبح بیدار موندیم و حرف زدیم"-" اون وسطا به کراشمم اشاره شد و من همش داشتم میگفتم که خیلی بی عرضم که هیچکاری نکردم و هیونگم داشت تایید میکرد:]

۱۳) میخوام پنت هاوس رو ببینم..بنظر فیلم عرناکی میاد:"

۱۴) گوارش...ننگ به نیرنگ توTT

۱۵) آقا...شنیدم دقیقا بعد ما زیستو خیلی آسون کردن...زیست جانوری که کلا حذف شده...الکتروکاردیوگرامم همینطور...دو تا از فسفرسوزناک ترین مباحث"-" ینی چی که گفتار های ۴ رو ندارین؟TT این عادلانه نیستT----T

۱۶) تازگیا خیلی از مدل موهام خوشم اومده"-" میدونستم بالاخره عاشقش میشم"-"

۱۷) تو موبایل من دوتا حنانه هست که هرکدوم دوتا شماره دارن...و هردوشون اسمشونو تو تلگرام Hana سیو کردن"-" منم که یه شماره دیگه هم ازشون دارم Hana سیوشون کردم"-" اند گس وات؟"-" پیام اشتباهی دادم"-"

۱۸) گربه های پرشین چرا انقد بزرگ‌ میشن؟ .___.

۱۹) هیونگ...مرسی بابت کتاب "شرمنده نباش دختر" TT

۲۰) ملت چرا انقد خوشگل شدن؟ "-" آدم حس میکنه با پیکان وسط کلی لامبورگینی پارک کرده"-"

۲۱) کتاب "چلنجر دیپ" رو بوو بهم داد...و گاد! خیلی خفنه! یه جاهاییش کاملا من بودم! البته هنوز نصفشم نکردم و به گفته بوو هنوز به قسمتای خفنش نرسیدم...قبل خواب میخونمش...بعد با افسردگی به خواب میرم"-"

۲۲) یه بازی هس اسمش مرد جنگیه...خیلی کیوت و باحالهTT برا گوشیه..

۲۳) خیلیارو میبینم که میگن آمریکایی ها چقد نژاد پرستن! انگار که ایران وضعش خیلی خوبه...چند روز پیش اینو دیدم...باورم نمیشه...باااااورم‌ نمیشه تا این حد پس رفتیم که رو دیوارا نوشتیم ورود افغانی ها ممنوع! یا همین چند روز پیش هانی بانچ یه پست گذاشته بود که بهش گفته بودن مسیحی کثیف و همچین چیزی( فایله رو نتونستم دانلود کنم...فقط تو کامنتا دیدم) خیلی کثافتین ناموسا!

۲۴) در ادامه مورد فوق باید یه مطلبی رو هم به اطلاعتون برسونم...هیدن رو میشناسین؟ خودم نمیشناسمش ولی در این حد میدونم که خواننده اس...و ایرانیه...بعد، یمدت پیش گویا لوگوی بی تی اس و آرمیو برداشته بود ( یکم کجش کرده بود البته:/)...و خلاصه یه دعوای حسابی بین طرفدارای اون و کیپاپرا اتفاق افتاد و اون اومد آی جی تی وی گذاشت که خب هم اونا(بی تی اس) هم من بخونیم ببینیم کی بهتر میخونه"-" و باز از اون طرف آرمیا ریخته بودن سرش که رفیق تو نامبروان بیلبورد و نامزد گرمیو نمیشناسی میخوای باهاشون رقابت کنی؟"-"

۲۵) و چیشد؟ هیدن گفت که شما وطن فروشین! و ما اینجا یک جواب زیبا از طرف یک دوست داریم:

" تازگیا نمیگن من نژادپرستم..میگن تو وطن فروشی...جالبه!"

درواقع...خیلی جالبه:")

۲۶) هوا خیلی خیلی خوبهTT کاش زودتر بیدار میشدم:""

۲۷) فیلم GOOD WILL HUNTING رو دیدین؟ عالی بود..عالی!

۲۸) استلا...درسته که دلم برات تنگ شده...ولی بیشتر از اینکه دلتنگ باشم نگرانم...

۲۹) آهنگ WHOA از XXTENTACION رو شنیدین؟

۳۰) چقد حرف زدم"-" بایی"-"

  • Baby Blue

آخرین ستاره ی نود و نه روشن شو!

 

ساخت کد موزیک

 

اومده بودم یه موضوع جدید به اسم "پرت و پلا" تو قفسم تاسیس کنم که پست آرامو دیدم...و
نظرم عوض شد!
اصولا این چیزارو تو دفترخاطراتم مینویسم ولی حس کردم اینجا نوشتنش بهتره...تو دفتر خاطراتم فقط خودم و خودمم..
یه مدته ناراحتم؛ ولی نه ناراحتی ای آزاردهنده باشه. یه سری مشکلات درمان نشدنی و به دوش کشیدنی دارم که فعلا هیچ کاری نمیتونم براشون بکنم جز اینکه با خودم حملشون کنم. اما یچیزی فکرمو مشغول کرده

(درواقع کلی چیز ذهنمو مشغول کردن ولی خب"-") اونم اینه:
اینکه من میتونم دردمو به دوش بکشم دلیل نمیشه که حقم باشه!
ینی...من مسئول تمام چیزایی که به دوش میکشم نیستم...بخاطر همین فکر کردم شاید بتونم تو سال جدید بیخیال بعضیاشون بشم.
ولی دیدم نه! من نمیتونم بیخیال هیچکدومشون بشم صرفا چون "دیگه ناراحت نباشم!"
و اینکه....من واقعا هیچ چاره ای ندارم! من باید کنکور امسالو قبول شم...وگرنه اون دردا تاابد قلبمو فشرده میکنن...
سو تصمیم گرفتم با همون دردام بمونم!

درد همیشه هست

ولی رنج کشیدن یه انتخابه...


هممم...شاید بهتر باشه یکم بیشتر برای این جمله تامل کنم!


و آقا! بریم سر اصل مطلب!حرفایی که میخوام بزنم از بارونی ترین و آبی ترین نقطه روحم سرچشمه گرفتن و میخوام حرفامو جدی بگیرین نه اینکه فکر کنین فقط تبریک و ابراز احساساته!

هیونگ و بوو:
:)
از کجا شروع کنم؟؟:")
خب...ممنونم ازتون...که همیشه بودین و هستین و خواهین بود.مرسی که درکم کردین و با همه اعصاب خوردیا و سختی های زندگی خودتون اومدین باهام حرف زدین...میدونم همیشه اعصابتونو سر یسری چیزا به فاک میدم و روی سگتونو بالا میارم! مرسی که تحملم میکنین چون فکر کنم بعد از خودم شما دوتا تنها کسایی هستین که با دارکسایدم آشنایی دارین و حسمو میفهمین و میدونین که چی میگم. و خب...من شیرین ترین خاطراتمو مدیون شما دوتا دیوونه (نوشتم دیوونه ولی شما همونو بخونین!) هستم:")
و
باهم میمونیم دیگه نه؟
حس میکنم دوستی ما یه چیز ازپیش تعیین شدس...سه تا دختر هم قد، مو کوتاه، رویاپرداز، کتابخون، علایق مشترک، و همینطور عجیب! تو یه مدرسه...!
سه تا دختر که تایپ هرسه تاشون INFJ ئه..‌تایپی که فقط یه درصد از جمعیت جهانو شکل داده!
هفتم هم گروهی شدیم...هشتم کلاسم عوض شد و تا آخر راهنمایی همین وضع ادامه داشت...تااینکه دهم دوباره همگروهی شدیم...اونم همون گروه قبلی!
قرار بود بوو انسانی بخونه ولی نخوند...
قرار بود هیونگ بره تبریز ولی نرفت...
قرار بود بوو بره تهران ولی نرفت...
قرار بود جداشیم ولی نشد=)
و هی! بیاین این قانون لعنتی عجیبو حفظ کنیم! لازم باشه جلو کل دنیا وایمیستیم نه؟ :')
خونمون...
مسافرت سه تایی..‌
فساد:")
باکس...
ایده هامون...!
و و و ...
(مراجعه کنید به این قسمت...کلیک!

برا کسایی که نمیدونن...کامنت های تحت نام auora و blue2882 رو هم‌بخونین! من و هیونگیم!)
+درسته که هردفعه اینارو به خودتون میگفتم ولی خب میخوام این احساساتم بره تو آرشیو=))

یومیکو!
کسی که مناطق مربوط به منطق تو مغزش پلمپه:")
کسی که زیادی مهربونه و همین کار دستش میده...
کسی که یمدت باید بالاسرش نگهبانی میدادم تا بخوابه!
حس میکنم هرچی بخوام بگم تکراری میشه...
همون حرفای همیشگی، احساسات همیشگی!
همینکه با این همه فاصله هنوز یکی از بهترین و واقعی ترین دوستامی میتونه گویای همه چیز باشه نه؟ :)
من و هیونگ و بوو یه روز میایم دیدنت!
ببین کی گفتم!
پ.ن: حس میکنم هیشکی خبر نداره یومیکو دوست منه'-' خلاصه که...دوستمهXD ♡


و شماها*-*
گاد!
واقعا چی بگم؟!
مرسی که به واقعی ترین دوستام تبدیل شدین و من میتونم بدون هیچ احساس ترس و ناامنی ای بیان باهاتون حرف بزنم و بدونم که شماهم از حرف زدن با من خسته نشدین(نشدین که نه .__. ایشالا که نشدین .__.-)
من معمولا تو دنیای بیرون(خوشم نمیاد بگم واقعیت..) خیلی ساکت و تودارم...خیلی کم پیش میاد به غریبه ای نزدیک بشم و باهاش حرف بزنم....ولی اینجا تو بیان، شماها باعث شدین بیشتر خودم باشم و احساسات و تفکراتمو بروز بدم. باعث شدین بدونم که تنها نیستم و واقعا خیلیا هستن که دوسم دارن:"
و مهمترین چیز...
دوستیمون💙
مرسی از همتون که بودین و بهم امید دادین...
مرسی که اون روز ده ساعت حرف زدیم و باعث شدین رکورد کامنتو بزنم:)
( هنوزم رکورد دست ماست؟ یه وقت نیفته دست نااهلی!!! )
مرسی بابت تمام حرفاتون...تمام اون پیام ها...تمام اون "کیدو تو میتونی" ها‌.‌‌..امیدوارم ناامیدمون نکنم...نه شمارو نه خودمو...
پ.ن: یچیزیو دلم خواست اینجا اضافه کنم؛ اونم اینکه من اصلا درمورد چهره و ظاهرم اعتماد به نفس ندارم...قبلا هروقت بهم میگفت خوشگل ناراحت میشدم چون فکر کردم‌ از روی ترحم میگن یا برای اینکه ناراحت نشم....ولی الان به لطف شما اندکی بهتر شدم♡ و لازمه از همه اونایی که منو زیبا خطاب نمودن تشکر کنمTT

و
ببینید!
من نمیدونم چجوری!
ولی یه روز باید یه قراری بذاریمTT
اگه یه روز اونقد پولدار شدم که بتونم کافه بزنم مطمئن باشین اینکارو میکنم:" اسمشم میذارم کافه بیان!

و خیلی خلاصه وار:

آرتی مرسی بابت دیوونگیت! انرژی کهکشانیت و کیدوی گذشته بودنت*-*

استلا مرسی بابت‌ تمام مست کردنا و های شدنامون!

سینور مرسی بابت تمام حرف زدن های طولانی و طومارطورمون!

موچی مرسی که شدی "اون دوست کوچولوی مهربون عصبانی و بنفشم"!

جیران مرسی بابت حرفات و امید و انگیزه هایی که به عنوان یه دوست بزرگتر بهم دادی:)

استفان مرسی بابت پلی لیستت و همه وقتایی که منو خندوندی*-*

 

آیامه! که حس میکنم یکی مثل موچی هستی:) هرچند اونقدرا که موچی رو میشناسم تورو نمیشناسم...ولی بهم ثابت شد که یکی دیگه از پشمکای بیانی:)

آرام مرسی که انقد باجنبه ای و هیچی بهت برنمیخوره و من میتونم راحت فحشت بدم:]

آیسان...نمیدونم دقیقا از کدوم کارت تشکر کنم...فکر کنم باید بخاطر بودنت و اینکه وبلاگ زدی ازت ممنون باشم:) اون موقع ها که تو اومدی بیان تقریبا بی روح شده بود ولی بعدش جون تازه ای گرفت و من حس میکنم بخاطر تو بود:") مرسی^-^

آقای آبی مرسی بابت وقتایی که یه بحثی تو نظرات پروندی و اون بحث تا ساعت ها ادامه پیدا کرده•-• و مرسی که باهامون مثل بچه هایی که هیچی حالیشون نیس رفتار نمیکنی:)

بنزوییک اسید! مرسی که چهارشنبه سوری اونقد منو خندوندی و مرسی که گفتی خوشگلم"-" و مرسی بابت اون استیکره!(همونی که خیلی مودهXD) و اینکه... یه روز تلافی میکنم^^

آنا! عاح ای دوست زیبای منTT از الان منتظرم ببینمت:" مرسی که همشهری هستیم:"""

(و گادTT همگی گوش کنین! این آنا خیلی خوب میخنده*-* چشاشم خندیدنی خط میشهT----T خلاصه گفتم که بدونین)
و مرسی که گفتی کیوتم:"
و مرسی بابت تمام اون ذوق کردنامون...چیزایی که کشف کردیم و حرفایی که زدیمTT


هانی!
من تاابد تو رو دوست خودم نگه میدارم!
No matter what!
مرسی که شدی همزادم تو بیان! راستش بعضی وقتا که بعضی از نوشته هاتو میخونم ناراحت میشم؛ چون عمیقا حس میکنم که چی میگی...و این دردناکه...ولی این باعث نمیشه پا پس بکشیم نه؟:)

keep going forward

حنا"-"
ای کسی که بهش اکسیر زود بزرگ شدن و عمیق بودن دادن"-"
تو منو خیلی یاد کراشم میندازی"-"♡
احساست،نوشته هات، حتی اون عکسی که برام فرستادی!
و اینکه حس میکنم خیلی جسم و روح ظریفی داری"-"
مراقب بیسکوئیتت باش:)
و آها! تو تصوراتم INFP هستی"-" تایپت چیه درواقعیت؟
یادم افتاد بغلی هم بنظر میرسی"-"\
پ.ن: از همه تشکر کردم بجز تو"-"
....
تشکرم نمیاد منو ببخش/"-"\

 

روما! مرسی که بودی و همیشه سعی کردی حالمو خوب نگه داری:))

و خیلیای دیگتون...نوبادی و سوفی که تازه باهاشون آشنا شدم و میخوام بیشتر بشناسمشون، آیلین که از قبل میشناختمش ( مرسی بابت اینکه کالرراشو بهم‌ معرفی کردیTT)، کاپ کیک که قراره بعد کنکور تو کافه اش پلاس شم(یادته یبار بهم گفتی میخوای اسمارتیز صدام کنی؟:" خیلی از اون لقب خوشم اومد*-* همیشه اسمارتیز صدام کن"-") سحری کیوت اندر کیوتمT-T نرسیای گمشده@-@ هیرای که در اولین فرصت باید برم کلی باهاش حرف بزنم! ایزومی و وهکاو که لازمه بیشتر بشناسمشون و مطمئنم قراره کلی علایق مشترک پیدا کنیم، سایه مرموز0-0 هیونی که دارن شانو خونده، وایولت و خیلیای دیگه که شاید هنوز وبلاگم نزدن..!

و بعنوان حرف آخر،
با همتونم!
بیاین سال جدیدو با تمام سختیاش بترکونیم!

 

+ سه روز آخر چالش آهنگو نمیتونستم جدا بنویسم...پس قاطیشون کردم و...

بشنوین اون آهنگو!

 

+ هشدار میدم امروز آخرین فرصت اینه :]

  • Baby Blue

:"""

لعنتیا واقعا صد روزه باهمیم:") ؟

  • Baby Blue

درحال یافتن عنوان*

جالبه...

 

دیشب داشتم به این فکر میکردم که چقد خستم و له لورده شدم...

بعد فکر کردم که

هنوز مدل موهای زیادی مونده که امتحان نکردم...

هنوز مست نکردم...

هنوز موهامو آبی نکردم...

هنوز کافه بیان رو ندیدم...

هنوز قرار نذاشتیم...

هنوز با دوستام مسافرت نرفتیم...

هنوز کتابای موردعلاقمو تموم نکردم...

هنوز فیلمای موردعلاقمو ندیدم...

هنوز تتو نکردم...

هنوز اون پیرسینگ گوشو نزدم...

هنوز کام اوت نکردم...

هنوز اون ایده های اکیپو عملی نکردیم...

هنوز تا نصفه شب بیرون نبودم...

هنوز با پلی لیست موردعلاقم نرفتم تو جاده...

هنوز به اندازه کافی شجاع نشدم...

هنوز جوونم!

و هنوز...

کلی قانون هس که زیر پا نذاشتمشون:)

 

 

 

 

 

 

  • Baby Blue

انجامش میدم!

قبل نوشتن این متن داشتم خاطره ای که بوو برام نوشته بود رو میخوندم...

میدونین...اون  هفت صفحه نوشته خیلی برام ارزشمنده...یه نوشته کامله!

و توش بوو اشاره کرده که اولا از همکلاسی شدن باهام میترسید و تصور ناجوری ازم داشت! ولی بعد زدم تصوراتشو خورد و خاکشیر کردم و یه کیدوی دیگه تو تصوراتش به وجود آوردم:)

به جرئت میتونم بگم بهترین اخلاقت اینه که هیچ کسو ناامید نمیذاری! واقعا اینو از ته دلم حس کردم و دارم بهت میگم...شاید خودت قبول نکنی ولی استعداد فوق العاده ای تو دلداری دادن و "حال خوب کردن" داری..!

خب خیلی خوشحالم که همچین آدمیم:")

اینو یبار یه ناشناس آشنا هم گفت:)

 

و بعد اشاره کرده به موضوعی مهم..

ذاتا من بچه کتابخونی بودم از بچگی، ولی خب یه مدت بود کلا کنار گذاشته بودمش نمیدونم چرا. احتمالا باعث شدی که یه بار دیگه شروع کنم و آدم باشم...ازت ممنونم^-^

اوه اوه تا یادم نرفته! یه ویژگی دیگه داری که شدیدا میپرستمش! (هی...خیلی خوبه این=^=) اونم اینه که خیلی بلندپروازی! شجاعت اینو داری که بزرگترین رویاهارو داشته باشی! و به نظرم لایق تک تکشونی:) و خب این اخلاقت باعث شد تا منم یکم بلندپروازتر باشم و بگم اشکال نداره اگه رویاهای فوق العاده داشته باشم. حتی اگه هیچ وقت بهشون نرسم، حق اینو دارم که بهشون فکر کنم و برای رسیدن بهشون تلاش کنم. ( مدت ها بود که این حقو از خودم گرفته بودم. ممنونم که دوباره باعث شدی این حق رو به خودم بدم♡)

آهان! قبل از عید یه بار ازمون خواستی که اخلاق های خوب و بدت رو برات بنویسیم. فکر کنم میخواستی اصلاح شی. هیونگ و هانی کلی نوشتن ولی من فقط یه جمله نوشتم:" خیلی زود عصبانی میشی..." 

اولا که منظورم دقیقا خیلی زود نبود و بعدشم الان پشیمونم که جرا بیشتر زر نزدم'^' هیییع ببخشید دیگه...اصلا بذار همین جا بگم!

+ خب، میخوای حال همه خوب باشه!

+ خیلی باجنبه ای:] اصلا چیزی بهت برمیخوره؟:|

+ تا جاییکه فهمیدم قضاوت بقیه برات مهم نیست.

+ یه چیزی تو ذهنت باشه انجامش میدی!

_ حالا نه خیلی زود ولی...عصبانی میشی دیگه'^'

+ خیلی زیاد و تند کتاب میخونی که بنظرم عالیه!

_ نگاهت گاهی خیلی ترسناکهO^O

+ همیشه به آدم روحیه میدی0^0

_ بعضی وقتا نگران چیزای بدیهی میشی( این واقعا رو مخ منه! >-<)

+ خیلی خوش خنده ایD:

+ خیلی تلاشگری*^* ( واهااااییی*0*)

تلاشگر...

من...

من واقعا یه زمانی خیلی تلاشگر و hard working بودم...

احتمالا الانم هستم...الانم دارم تلاش میکنم...ولی بیشتر. شبیه جنگیدن و دست و پنجه نرم کردنه! نه تلاشی که از روی عشق و هیجان باشه...

دلم برا کیدویی که تو این متن بود تنگ شده...

نه که الان عوض شده باشما نه...

درواقع...مدت هاست چیزی تغییر نکرده...

ولی وقتی برمیگردم عقبو نگاه میکنم

میبینم هیچی دیگه مثل قبل نیست!

عوض نشده ولی همونم نیست...

شایدم..نمیدونم...شایدم من همون رنگین کمونم ولی یکم رنگ و رو رفته تر شدم..!

به هرحال، این نوشته (البته که همه متنو ننوشتم) احتمالا دقیق ترین تصویر موجود از منه که نزدیکترین فرد زندگیم نوشتتش...اگه هیونگم مینوشت قطعا همچین چیزی میشد! و لازمه که راجب این نوشته فکر کنم و دوباره بشم همون کیدوی رویاپردازِ کتابخونِ امیدبخشِ تلاشگر!

تا سال جدید ردیفش میکنم...

خیلی چیزا هستن که باید روبه راهشون کنم...

و جمله همیشگیم:

من انجامش میدم..!

  • Baby Blue

اگه فراموشی بگیرم..؟

 

...

  • Baby Blue

~Light Blue~

🦋••We won't be erased••🦋

Not perfect but always myself ✨


Don't rush something that you want to last forever


من انسانم...
من انسانم، همان انسان خاکی
همان کس که به تن روح خدا دارم...
مرا تا عرش اعلا راه و تا قعر فنا چاه است
اگر پرواز میخواهم
فلک ها بر من آزاد است...

نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan