قرصِ weird !

امروز رفتم دکتر بخاطر پوستم...

و گفت بخاطر اختلالات هورمونی و دستگاه تولید مثلته:/

و کلی قرص بهم داد...

بذارین توضیحات اون کاغذ توی یکی از قرص هارو براتون بخونم^^ :

این دارو ممکن است باعث ترس از نور، تاری دید و خشکی چشم گردد.

مصرف این دارو ممکن است باعث مشکلات استخوانی-عضلانی مانند درد مفاصل، درد و سفتی عضلات، اشکال در راه رفتن، تغییر در خلق و خو و تمایل به خودکشی گردد"-"

مصرف این دارو ممکن است باعث افسردگی و تومور مغزی شود:/

از تماس زیاد با نور خورشید، نور لامپ(!)، هوای سرد و باد، بخصوص در ماه اول درمان خووداری نمایید!

درطول روز از کرم ضدآفتاب استفاده کنید.

انجام اعمالی مانند اپیلاسیون، الکترولیز، لیزر و میکرودرم به علت احتمال ایجاد اسکار ممنوع میباشد.

مصرف همزمان این دارو با ویتامین آ سبب افزایش سمیت دارو میشود ( جالبه خود دکتر همراه با این دارو ویتامین آ هم داده'-')

عوارض: خونریزی بینی(آخ جون بالاخره قراره خون دماغ شم*-*\ )، التهاب سفیدی چشم، درد در لب ها، درد مفاصل و استخوان، افزایش کلسترول و چربی خون، اشکال در راه رفتن، قرمزی و خارش چشم، عفونت پوستی، حساسیت به نور، نقص شنوایی، هپاتیت، پوست اندازی(!)، ورم مغزی، سردرد و تغییر در دید، خونریزی از مقعد، افسردگی و تمایل به خودکشی

 

+ :/

+ واقعا الان دلم میخواد رحممو دربیارم خلاص شم'-'

+ کسی اینجا رحم نمیخواد؟"-"

+ اپیلاسیون ممنوع "-" خدایا شکر"-" من اصلا رابطه خوبی با تیغ ندارم"-" یجوری تو شیو کردن بی استعدادم که هروقت از حموم میام بیرون ممکنه بخیه بخورم"-" در این حد افتضاح"-"

+ یادمه یبار هیونگ و بوو میخواستن طرز صحیح استفاده از تیغو بهم یاد بدن'-'

+ یه هودی توسی خریدم*-*

+ واقعا کسی نبود رحم لازم باشه؟:(

+ برم بخوابم...از صبح بیرون بودم

+ شبتون آبی~

 

  • Baby Blue

(= Honey bunch

فکر کنم اولین باری که باهات آشنا شدم...

یادم نیس زیر کدوم‌ پستم نظر داده بودی...

فقط جمله آخرت یادمه:

"راستی من هانی بانچم*-* از آشناییت خوشبختم..!"

_ او هانی بانچ؟ اسمتو زیاد شنیده بودم*-* منم همینطور!

 

اولین پستی که ازت خوندم "وقتی هانی بانچ سانتا میشود" بود. چه پست شنگولی هم بود!

و بعد "دنیای پوچ لعنتی" ...و منی که مدام فکر میکردم:" ینی باید برم باهاش حرف بزنم؟ ینی مشکلش چیه؟اصلا شاید نخواد حرف بزنه...چیکار کنم؟ اصلا فکر نکنم اون منو درست و حسابی بشناسه! پس چیزی نگم دیگه نه؟...."

اون وسطا که قالبتو دارک کردی و اون پستو گذاشتی، حس کردم اون نوشته هارو من تایپ کردم! کاملا فهمیدم و حسش کردم؛ و خب...من یجورایی دیگه بلد شده بودم خومو از اون سیاهچاله بیرون بکشم. پس تصمیم گرفتم یه کامنت تقریبا طولانی برات بذارم در این مورد بلکه شاید کمکت کنه.

و بعد یمدت هانی بانچ دوباره کاوایی شد^-^

و اما مهمترین و خاطره انگیزترین پستت...نه فقط برا من بلکه برا هممون...

"روزی روزگاری در بیان..."

فکر کنم تا ابد پیوند بمونه:")

 

هانی بانچی...=)

ممنون که هروقت پستی با مضمون ناراحتی گذاشتم اومدی و کامنت های طولانی و قشنگ گذاشتی و سعی کردی بفهمی و بهتر کنی:) و همیشه هم موفق شدی؛)

هانی بانچ!

دوست خوبم!

امیدوارم که اینجارو به موقع بخونی:)

تو دوست قابل اعتماد و حامی ای هستی و من خوشحالم که باهات آشنا شدم...واقعا خوشحالم. امیدوارم داروهات رو به موقع و به اندازه کافی بخوری و مراقب هانی بانچ باشی:) چون اگه اتفاقی براش بیفته باید بهم جواب پس بدی!

میدونی که..هروقت خواستی میتونیم باهم حرف بزنیم. میدونم خیلی وقت نیس که همو میشناسیم ولی به اندازه یه دوست چند ساله برام ارزش داری و امیدوارم و آرزو میکنم که این دوستی سال ها دووم بیاره!

لطفا مراقب اون بخش از قلبم که صاحبش شدی باش:)

 

و بالاخره...

تولدت مبارک:)

💙💙

  • Baby Blue

ییلاق:)

خب...حدس میزنم خیلیاتون اصلا ییلاق ندیدین..به جز تو کتاب اجتماعی>-<

و...خیلی جای قشنگیه بنظرم!

اوندم چندتا عکس بذارم لذت ببرین^-^\

  • Baby Blue

آخه این چه کاری بودT-T

یه سوتی وحشتناک دادم...

دقایقی پیش دینی داشتیم..داشت میپرسید.

و خب منم هیچی نخونده بودم._. اصلا نمیدونستم درس چندیم.__. بعد گفتم خب حالا ویس بقیه رو گوش میدم همونو مینویسم:/

حدس بزنین چی شدTT

به جای اینکه سوال دو رو ریپلای بزنم، جواب سوال دوی یکی از بچه هارو که داشتم گوش میدادم ریپلای زدم و همونو نوشتمT-----T

خدایا...

سریع پاکش کردم"-"

امیدوارم کسی متوجه نشده باشه"-"

  • Baby Blue

دیالوگ ماندگار۴

*بوو و هیونگ دیشب اومدن خونمون*

هیونگ: خب...چیکار کنیم؟

من: نمیدونم مثلا من افسردم شما اومدین حالمو خوب کنینا..

بوو: تو ایده پرداز اکیپی یچیزی پیدا کن...

من: ذهنم قفله...درضمن...میخوام ببینم آیا میتونم به شما اعتماد کنم یا نه=^= میخوام ببینم میتونین از پسش بربیاین یا نه..

بوو: البته که نهD: *لبخند دندون نما میزنه*

هیونگ: یوتوب ببینیم...یا فیلم..

من و بوو: نه! همیشه توی اینترنتیم دیگه-،-

هیونگ: عا خب...بیاین فکر کنیم..

...

...

بوو: فهمیدم بچه ها*-*

بیاین ویدیوکال بگیریم*-*

  • Baby Blue

بی عنوان

حقیقتا صبحم با مزخرفیت شروع شد..

  • Baby Blue

لطفا نخونیدش

( این پست صرفا جهت خالی شدنه و نمیخوام که هیچکدومتون بخونین...شاید الان با خودتون بگین که خب مرض داری پستش میکنی؟:/ ولی خب مهم نیست..احتمالا مرض دارم)

  • Baby Blue

00:00 +امروز تولدته نه؟:)

00:00

  • Baby Blue

از نویسندگان ناشناس

دو روز مانده به پایان جهان، تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است. تقویمش پر شده بود و فقط دو روز خط نخورده باقی مانده بود. پریشان شد و آشفته و عصبانی، نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از او بگیرد.

داد زد و بد وبیراه گفت؛ خدا سکوت کرد. آسمان و زمین را به هم ریخت؛ خدا سکوت کرد. به پر و پای فرشته و انسان پیچید؛ خدا سکوت کرد. کفر گفت و سجاده دور انداخت؛ خدا سکوت کرد. دلش گرفت و گریست و به سجاده افتاد؛ خدا سکوتش را شکست و گفت:" ای انسان! اما یک روز دیگر باقیست. بیت و حداقل این یک روز را زندگی کن."

انسان لا به لای هق هقش گفت:" اما با یک روز؟! با یک روز چه کار میتوان کرد؟!"

خدا گفت:" آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند، گویی هزار سال زیسته است..و آن کس که امروزش را در نمی یابد، هزارسال هم به کار نمی آید."

آن گاه خداوند سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت:" حالا برو زندگی کن.."

انسان مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد...زندگی ای که در گودی دستانش میدرخشید...انسان میترسید...میترسید حرکت کند...میترسید راه برود...میترسید زندگی از لای انگشتانش بریزد...

  • Baby Blue

!NO FIGHTING

!!!...No fucking fighting

نمیدونم بخندم یا چی...

فقط صدای شکسته شدن شیشه ها اون پشت...

  • Baby Blue

~Light Blue~

🦋••We won't be erased••🦋

Not perfect but always myself ✨


Don't rush something that you want to last forever


من انسانم...
من انسانم، همان انسان خاکی
همان کس که به تن روح خدا دارم...
مرا تا عرش اعلا راه و تا قعر فنا چاه است
اگر پرواز میخواهم
فلک ها بر من آزاد است...

نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan