*بوو(مائو) درحال توضیح دادن به بچه ها که من چقد بی حیام!*
یومیکو*تعجب میکنه* : واقعا تا این حد؟
بوو: بابا جلو من و هنگی(خواهر هیونگ) سوتینشو دراورد...این بشر حیا سرش نمیشهXD
سحری: نههههههه "-"
یومیکو: باورم نمیشه XD
من *که تازه از راه رسیدم و سعی در دفاع از خودم دارم* : نهههه صبر کنین توضیح میدم "-"
سحری: الله اکبر :-:
من: اونطوری که شما فکر میکنین نیس! وقتی درش میاوردم رومو کردم اونور "-"
بوو: تو رو تو نکردی اونور...
یومیکو: ....'-'
بوو: ما رومونو کردیم اونور!!
یومیکو: XDDDDD
هیونگ: این جمله رو طلا بگیرین...فورا!