دلم برات تنگ میشه💙

 

هندزفری عزیزم

از اینکه در تمام این مدت همراهم بودی ازت ممنونم...

ازت ممنونم که شبا بیدار موندی تا من بتونم بخوابم...

ممنونم که بهم اجازه دادی گریه کنم...یا با یادآوری خاطرات گذشته لبخند بزنم...

ازت ممنونم که بهم اجازه دادی به دور از هیاهوی جمعیت بتونم تو دنیای درون خودم سیر کنم و به رویاپردازی هام ادامه بدم

ازت ممنونم که همیشه از دست مردم و احساسات بد و قضاوت ها پناهم دادی...

مرسی که بودی♡

دلم برات تنگ میشه دوست خوبم...

.

.

گریه کنم یا چی:") ؟

هندزفریم خراب شد....

داشتم گوشیو پرت میکردم سمت تخت بعد یادم نبود هندزفری تو گوشمه:""")

هندزفریم از دست رفت:" >

خودمو بخاطر این حماقتم نمیبخشم...

هرگز....

تازه اون کادوی تولدم بود:>

از طرف بوو:""""" >

هعی...

 

  • Baby Blue

سی شب چالش ژورنال نوشتن: شب سیزدهم!

چالش سی شب ژورنال نوشتن:

شب سیزدهم: چه عادتی رو میخواید شروع کنید؟ امشب براش برنامه ریزی کنین. مرحله به مرحله قدم های کوچیک بردارین و به خودتون قول بدین که بهش میرسین.

  • Baby Blue

سی شب چالش ژورنال نوشتن: شب دوازدهم!

 

خب امشب یه اتفاق خفن افتاد!!

من یه دوست خوب دارم تو اینستا...که امشب فهمیدم از دوستای صمیمیش محسوب میشم🥺🥺 

اصلا فکرشو نمیکردم...

و بسی شاد گشتم از دریافتن این خبر^-^

.

.

  • Baby Blue

سی شب چالش ژورنال نوشتن: شب یازدهم!

روز عجیبی داشتم...بالاخره پس از فکر کردن های فراوان و کلنجارهای فراوان تر تونستم اون چالش استلا رو انجام بدم^-^

و بابتش بسی خوشحال و شنگولمD:

 

چالش سی شب ژورنال نوشتن:

شب یازدهم: "من خوشحال ترینم وقتی که..." کی؟ کی خوشحال ترینی؟ پیش کی خوشحال ترینی؟ چه چیزی باعث خوشحالیت میشه؟ چی مودت رو لایت میکنه؟

خب ببینید"-"

من خیلی زود خوشحال میشم...

با چیزای کوچیک هم فوق العاده خوشحال میشم و ذوق میکنم.

به قول هیونگ این ذوق کردن و ذوقاندن من یه استعداده XD

بخاطر همین ممکنه بخاطر کوچکترین چیز ها خوشحال ترین بشم...

و وقتی پیش دوستامم خوشحال ترینم...البته اگه اونا حالشون بد نباشه...و از اونجایی که ما کلا اکیپ شاد و شنگول و چیتان پیتانی هستیم...زیاد پیش نمیاد که پیش هم باشیم و حال خوبی نداشته باشیم:)

ولی یه لیستی تو دفترم هس، لیست چیزایی که خوشحالم میکنن..این پایین مینویسمشون:

چای آلبالو*-*

خوش گذرونی با دوستام

هوای خوب و خنک

قهوه

دوچرخه سواری

شکلات تلخ

آهنگای خوب و مود

برف بازی

بارون

بی تی اس

مرور خاطرات(با تمام دردناک بودنش:"))

نقاشی

شکلات داغ

لباسای موردعلاقم

کوتاه کردن موهام^-^

درس خوندن وقتی رو مودشم

برق ناخون

کوتاه کردن موهام

عکس خوب

دوش آب سرد

بعل کردن کسایی که دوسشون دارم

نامه ها

کتاب خوندن

پفک:)

وسایل آبی💙

وقتی موهام بوی شامپو میده

کاکتوس و کلا گل و گیاه

نوشتن

آسمون پرستاره

رژلب و برق لب

لاک

گربه

شهربازی

مسافرت 

کتاب های انگلیسی

رایحه های موردعلاقم

تموم کردن تست های به فصل

پیتزا

کیک شکلاتی که توش موز و گردو باشه

لوازم تحریر کیوت و گوگولی

دفتر/دفترچه های کیوت

پیدا کردن دوست های جدید

پیدا کردن دوست های رنگین کمونی🏳️‍🌈

وقتی باعث میشم یکی خوشحال یا سوپرایز شه~

و کلی چیز دیگه...همونطور که مشاهده کردین، هرکدوم از اینا میتونه روزمو بسازه و باعث شه درطول روز حس خوبی داشته باشم:)

 

 

  • Baby Blue

چند بعد آن ور تر!!

 

شب کریسمسه...

با هیونگ تازه از خرید برگشته..وارد خونه که میشه بوی کیک شکلاتی رو حس میکنه.سریع میره اتاق لباساشو عوض میکنه و میاد وایمیسته کنار شومینه. گوشیشو روشن میکنه...یه پیام داره:

"متاسفم که نتونستم بیام...واقعا متاسفم"

-"عب نداره...لازم نیس متاسف باشی...آخرین کریسمس که نیس^^♡!"

میدونست نمیتونه بیاد...بخاطر همین با اینکه ناراحته ولی سعی میکنه بهش فکر نکنه و از این روز زیبا لذت ببره...

یکم که گرم میشه میره سمت آشپزخونه تا به بچه ها سر بزنه...

موچی و وایولت دارن کیک میپزن...گونه هاشون آردی شده:)

گربه یه کتاب آشپزی گذاشته جلوش و سعی داره از روش پیتزا درس کنه..!!

استلا داد میزنه:" چیزایی که گفته بودمو خریدین؟"

هیونگ یه "البته" ای میگه و میره که وسایلارو بیاره...

آرتمیس داره با گربه ها بازی میکنه...

سحر  و نرسیا درتلاش برای تغییر دکوراسیون خونه ان...

پریا داره میوه هارو میچینه..

بوو و بلو مشغول تزئین درخت کریسمس و آویزون کردن ریسه های نوری ان...

این بوو دوباره کل موهاشو قرمز کرده..!

هلیا مشغول بافتن موهای بلندشه...چندتا لاکم گذاشته کنارش..گویا قصد داره بعد تموم شدن کار موهاش بره سراغ اون ناخونای کشیده اش...

سر و صدای بچه ها با آهنگ sweet night از تهیونگ مخلوط شده و بوی کیک تموم خونه رو پرکرده...

از پنجره کلبه میشه بیرونو دید ...کریستالای برف آروم آروم درحال باریدنن..منظره پشت پنجره کم کم داره همرنگ مروارید میشه‌..

میره حموم و شیر آب گرم رو باز میکنه...بعد اینکه حموم میکنه میاد بیرون و مشغول خشک کردن موهای کوتاه آبی رنگش میشه...یکم مرطوب کننده میریزه کف دستش و باهاش صورت سفید و رنگ پریدشو ماساژ میده...رژلب مایع بنفش و عطر اف افشو میزنه و لباسای موردعلاقشو میپوشه...بعد میشینه کنار تخت و برق ناخون میزنه...دوباره برمیگرده پیش بچه ها...

کیک آمادست...

پیتزاهاهم جون سالم به در بردن..!!

میره سمت خوراکی ها و همشونو مرتب رو میز میچینه...شمعای قرمز رنگ رو میز چوبیو روشن میکنه...میخواد آب گلدون رومیز رو که پر از رزهای قرمز و سفیده عوض کنه ولی متوجه میشه که آب گلدون تازه عوض شده...

میره از تو اتاق دوربینو بیاره که این لحظاتو ثبت کنه...دوربینو میاره و روشنش میکنه:

"سلام به همگی!

امشب کریسمسه! و ما داریم برا عید آماده میشیم!!"

میره سمت آشپزخونه و خلاقیت های نهفته بچه هارو ضبط میکنه...

دوربینو میبره سمت درخت تزئین شده و ریسه ها که یهو بلو و بوو میپرن جلو دوربین و کلی ادا درمیارن!! تلاش میکنه که اونارو ساکت کنه ولی موفق نمیشه!! بیخیالشون میشه و تصمیم میگیره بدون توجه به بلو که داره با صدای بلند آهنگ میخونه و بوو که از خنده نشسته روزمین از هلیا فیلم بگیره...کار ناخونای هلیا هم تمومه!

هیونگ بدو بدو از طبقه بالا میاد و با چشمایی که از شوق برق میزنن دوربینو از دستش میگیره و میگه:"کیدو! دوربینو بده من...میخوام ازت فیلم بگیرم!!"

نگاش میکنه...چرا اینقدر با شوق و ذوق اینو گفت؟!..به هرحال دوربینو میده دستش و خودش میره قهوه درست کنه...

فنجون قهوه که پرشد میاد میشینه رو مبل و کتاب موردعلاقشو باز میکنه...

هنوز خیلی نگذشته که صدای زنگ در میاد..

میره درو باز کنه...هیونگ هم دنبالش راه میفته که فیلم بگیره...بعد باز کردن در میبینن بابانوئله!!

با خنده میگه:"بابا نوئل برام چی هدیه آوردی؟!"

بابانوئل چشمکی میزنه و میگه:"یه هدیه خوووب"

بابانوئل میره کنار و فردی که اون پشت قایم شده ظاهر میشه...همینکه کیدو رو میبینه میخنده...

و اما کیدو...همونجا میخکوب شده!! نمیتونه هیچ کاری بکنه...

بالاخره از شوک درمیاد...

دیگه میتونه تکون بخوره...

بلند اسم حنانه رو داد میزنه و با گریه میپره بغلش...

حنانه هم متقابلا بغلش میکنه..

یکم میگذره و همونطور که حنانه داره اشکای روصورت کیدو رو پاک میکنه آروم زمزمه میکنه:

"بریم تو...هوا سرده..!!"

.

.

یوح^-^ بالاخره نوشتمش^-^\

+ خیلی از کسایی که اسمشون هس رو من درست و حسابی نمیشناسم...چون تازه اومدم وب..تقریبا هیچ کسو نمیشناسم!! ولی خب این دنیای موازی کیدو بود و ممکنه اونجا رابطه ها صمیمانه تر باشه..مگه نه:)؟ 

+ولی خب دوس داشتم که تو دنیای موازیم شماهاهم باشین♡ 

+همینطور امیدوارم رابطه صمیمانه تری با شما داشته باشم*-*

+بوو...میدونم با دیدن اسم بلو سکته کردیXD

+مدیونین فکر کنین گریه کردم سر نوشتنش...

+کسایی که اسمتون بود:) چه حسی پیدا کردین بعد خوندنش:))؟

+ای کسانی که آگاه نیستید...بدانید و آگاه شوید که حنانه دختریست که من بر وی کراشیده ام"-"\

+امیدواریم با خوندنش حس خوبی پیدا کرده باشین^^♡

+بوو آمبولانس خبر کنم...؟

+فکر نکنم کسی باشه که من بشناسمش و به این چالش دعوت نشده باشه@-@سو نیازی نیست کسیو دعوت کنم...

+ممنونم از استلا که این چالش کیوت و خاطره انگیزو شروع کرد*^*

+ و من دلم تنگه...

حس آسمونیو دارم که ستاره هاش رفتن...

 

 

 

 

  • Baby Blue

سی شب چالش ژورنال نوشتن:شب دهم!

 

امروز شدیدا حس خوبی داشتم..چون هم هوا خوب بود هم چندتا از اون چالش چند کهکشان اونورتر که استلا شروع کرده بود رو خوندم...و واااووو!! خیلی حس خوبی داشت خوندنشون..و از اونجایی که منم دعوتم در اولین فرصت خواهم نوشت^-^\

Well

امشب دهمین شب چالشه...ینی یک سومشو رفتم>-<

 

چالش سی شب ژورنال نوشتن:

شب دهم: امشب درمورد بزرگترین نقطه ضعفتون بنویسین.اون چی هس؟چجوری میشه از بین بردش؟چجوری میشه بهترش کرد؟

  • Baby Blue

I miss the days

 

,I miss the days I had a smile on my face 

and wasn't so caught up in all of the small things 

.wasn't so adamant that I could handle everything alone

...Ridin' my bike...just ridin' my bike

...Not overthinking my life

,Not always wondering if I'm a likable person 

Or someone that nobody likes

,Not always stressed about money or losing my job

Not always going to bes every night

With this knot in my stomach that never unwinds 

 

?What happened to me

?When did I start to believe I wasn't worth it

...Wondering who I should be

...Happiness out of my reach

...Scared to get back on my feet

 

Need to get rid of what's detrimental, but it's hard to let go

When the thing that hurts you help you get to your dreams

See, I miss the days I wasn't so faded, love wasn't always invasive, I could embrace it

?When did I break and become an overtaken

 

Give me my mind back...back when my imagination wasn't in a cage,and it was free to run fast

Had emotion, but I learned to mask it

Didn't know the older I would grow, the more I'd lose control 

It's really sad when everything you thought would take the sadness,  only made it deeper 

 

...I miss the smiles we had when we were young

♡I miss the memories of feeling love

...I miss us running underneath the sun

...staring at the window when the rain would come

I miss the smiles we had when we were kids

I feel like life was so much simpler then

  (: when we had joy and we were innocent

...I'd give it all to feel that way again

 

 

هدفم از نوشتن این متن آهنگ این بود که مراقب خودمون باشیم...

مراقب بچگیامون...نوجوونیامون...رویاهامون...

کسی که هستیم...

معصومیتامون...

و وقتی بزرگ شدیم هم کودک درونمونو طرد نکنیم...

هراز گاهی بریم پیشش باهاش بازی کنیم...

باهاش صحبت کنیم و حرفاشو بشنویم

همین:)

  • Baby Blue

سی شب چالش ژورنال نوشتن: شب نهم!

اه...هنوز اعصابم فاکیده اس:/

چالش سی شب ژورنال نوشتن:

شب نهم: امروز بنویسین..راجب اینکه بابت چی به خودتون افتخار میکنین..هرچقدم که کوچیک و احمقانه بنظر برسه اشکال نداره. حداقل یکی از افتخاراتتون توی این زندگی رو بنویسین.

"-"

الان نمیتونم درست تمرکز کنم"-"

خب یکی از افتخاراتم این بود که تیزهوشان قبول شدم..هرچند همچینم براش تلاش نکرده بودم...

یکیشم این بود که وقتی هفتم بودم، خانه ریاضیات یه آزمون برگزار کرد که چندتا دانش آموز بعنوان برگزیده انتخاب شن و کلاسای المپیاد برن و تو المپیاد imc شرکت کنن...اون سال من تو آزمون نفر اول شده بودم"-" 

از افتخارات دیگم میشه به این اشاره کرد که نهم شاگرد اول کلاس شدم و جزو اون دانش آموزایی تو مدرسه بودم که معدل پایانیشون بالای ۱۹.۹۵ بود^-^

و اما خفن ترین افتخارمXD

رفتم به کراشم اعتراف کردمXDDDD

بای..\

پ.ن:اگه خیلی خلاصه نوشتم بخاطر اینه که اول یه متن خیییلییی طولانی نوشتم حتی خاطرات کراش زدنمو هم نوشتم و کلی توضیحات دیگه دادم..بعد پاک شد...منم که امروز اعصاب ندارم...بدتر شد...حالا اگه وقت کردم میام ویرایش میکنم یا کلا تو یه پست دیگه مینویسم

پ.ن۲:اون متن قبلی رو که نوشتم حالم یهو خیلی خوب شد..کل اون خاطرات و کل اون روزها دوباره برام تکرار شدن..ولی وقتی دیدم پاک شد، اه...الان خیلی حس بدی دارم...متنفرم از همه چی 

پ.ن۳:دلم میخواد تو این هوای سرد برم پشت بودم...یا بشینم لب پنجره...

پ.ن۴: از امتحان فیزیک متنفرم...فقط دوس دارم فیزیکو یاد بگیرم..نه اینکه امتحان فیزیک بدم..حتی از تمرین فیزیکم بدم میاد...

پ.ن۵: همونقد که فیزیک و عربی نفرت انگیرن شیمی و زیست لذت بخشن...

پ.ن۶:از ادبیاتم خوشم اومده..ولی اونم باز بخونم و یاد بگیرم نه اینکه امتحان بدم=^=

 

  • Baby Blue

شرایط فاکی

 

گویا امتحانامون قراره مجازی بشه

و این ینی فاک

من خیلی رو این ترم حساب کرده بودم..

منتظر بودم برسه بلکه یکم درس بخونم و جبران کنم

الان که مجازی شده...

میدونم قراره کل این بازه زمانیو به فاک بدم و هیچ کار مفیدی نکنم...

واقعا دیگه حالم از این شرایط به هم میخوره

مثل اینه که وسط دوراهی گیر کرده باشی

بعد بیان بهت بگن ببین! این راه آسون،این جاده هموار با مناظر قشنگو میبینی؟ اگه از این راه بری دیگه لازم نیس انقد سختی بکشی

بعد یه راه دیگه ام بهت نشون میدن...یه راه پرپیچ و خم از وسط جنگل که حتی انتهاش دیده نمیشه..بعدش میگن ببین اینم هس! این راه خیلی سخته و قراره کلی فشار و درد رو تحمل کنی....اگه جون سالم به در بردی شاید اون آینده ای که میخوایو داشته باشی...

بعد بهت میگن حالا انتخاب کن...

زود باش...

وقت نداری...

و تو همونطور که داری همزمان هم گریه میکنی هم سعی داری اشکاتو با آستین لباست پاک کنی میری وایمیستی جلو اون راه پرپیچ و خم...

جلو رو نگاه میکنی...از منظره ای که رو به روته وحشت میکنی و بازم اشکات سرازیر میشن...ولی عقب نمیکشی...

تو مازوخیسم داری؟

نه! تو مازوخیسم نداری..منم ندارم...هیچکدوممون نداریم...ما فقط امیدواریم..امیدواریم که یه روز این سختی هارو پشت سر میذاریم و انتهای جنگلو میبینیم..و امیدواریم که انتهای جنگل یه جای خیلی زیباست...یه جایی که رودخونه هست...یه کلبه چوبی بالای درخت،صدای پرنده ها و...

:)

 

 

  • Baby Blue

سی شب چالش ژورنال نوشتن: شب هشتم!

 

چالش سی شب ژورنال نوشتن:

شب هشتم:سه تا راه مشخص کنید.سه روش،کار، یا راهی که میتونین هرروز انجام بدین تا از خودتون مراقبت کنین.

خب این سوال عجیبیه برا من..

چون چیزی که یه زمانی برای مراقبت از خودم انجام میدادم الان باید ترکش کنم تا از خودم مراقبت کنم...منظورم اینه بعضی چیزا به وقت خودشون میتونن حالتو خوب کنن..شاید دیگه بعدا اثر درمانی چندانی نداشته باشه...مثلا من مدت ها پیش چندتا چیزو انتخاب کردم که حالمو خوب نگه دارم:قهوه، آهنگ و کتاب...الان همین سه تا نمیزارن درس بخونم...پس من نمیتونم سه تا کار امتخاب کنم که بتونم هرروز تا سال ها انجامش بدم...فعلا برا یک سال چندتا کار و روش مینویسم:

اول اینکه آهنگ گوش بدم :)

=""))

چون جدا از اینکه نمیذاره درس بخونم واقعا حالمو خیلی بهتر میکنه..درواقع خیلی جیزا هستن که نمیذارن درس بخونم...از اونا میگذرم:)

دوم اینکه همچنان قهوه بنوشمD:

سوم اینکه کتاب بخونم^-^

خب همونطور که مشاهده فرمودین همون سه تای قبلی شدنXD ولی حین نوشتن به این نکته پی بردم که درواقع درس خوندن با مراقبت از خود می فرقه...پس آره...درسته که همینا گاهی نمیذارن درس بخونم ولی اگه نباشن درس که هیچ قادر به ادامه زندگی هم نخواهم بود:) 

 

  • Baby Blue

~Light Blue~

🦋••We won't be erased••🦋

Not perfect but always myself ✨


Don't rush something that you want to last forever


من انسانم...
من انسانم، همان انسان خاکی
همان کس که به تن روح خدا دارم...
مرا تا عرش اعلا راه و تا قعر فنا چاه است
اگر پرواز میخواهم
فلک ها بر من آزاد است...

نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan